گزارشی از آسایشگاه جانبازان فجر تبریز؛

درباره ایثارگران بویژه ایثارگران دفاع مقدس سه نگاه غالب برای تحلیل وجود دارد و رسانه‌ها هرکدام به فراخور تحت تأثیر آنها هستند.

نگاه نخست، برگرفته از فرهنگ عمومی جامعه و نگاه ملت است که فرهنگ ایثار و ایثارگری را جزیی از ارکان شریعت و لازم برای بقای ملک و میهن می‌داند و فراتر از برداشتها و سلیقه‌های سیاسی آن را پاس می‌دارد و برای ایثارگران احترام خاصی قایل است.
نگاه دومی این عزیزان را متعلق به گذشته می‌داند و برای آنان همصدا با افکار عمومی و همرنگ با جماعت فقط در مناسبتها یادبود می‌گیرد و شعار می‌دهد، اما در عرصه‌های مختلف جامعه، نقش امروزین برای آن قائل نیست. صاحبان این نگاه در بدنه اداری کشور، کم نیستند.
در نگاه سوم، ایثارگران که زمانی عقیده راسخ و اراده پولادین‌شان نجات‌بخش دین و مملکت بوده و تفکرشان ظرفیت یک پارادایم فراگیر و ماندگار را دارد باید در همه سطوح به کار گرفته شوند تا فرهنگ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس نهادینه شود و به نسلهای آینده انتقال یابد، ولی متأسفانه این نگاه مهجور است و با وجود اقبال و باور عمومی مردم، پشتوانه‌های اجرایی لازم را ندارد و در بدنه اداری کشور بسیار ضعیف است.
مردانی که از عاشقانه‌هایشان گذشتند
اینجا بیمارستان فجر تبریز، آسایشگاه جانبازان است، جایی که با بقیه بیمارستانها از زمین تا آسمان فرق دارد، اینجا میزبان مردانی است که روزگاری نه چندان دور در دفاع از آب و خاک و ارزشها همه هستی‌شان را بر طبق اخلاص گذاشتند.
اینجا چشمها در انتظار دیدار مهمان مشتاقی است که از جنس ایثار بوده و مشتاق آموختن است. اینجا چشمها منتظر تشنه لبی است که بی صبرانه به دنبال جرعه‌ای از دانش، خود را به چشمه معرفت رسانده است.
مردانی که امروز بی‌تفاوت از کنار آنها رد می‌شویم و چه بسا که خیلی از ما نمی‌دانیم در تاریخ دو دهه گذشته، آن یادگاران چگونه با دستهای خالی در برابر دشمن ایستادند!
فضای بیمارستان دلتنگی‌هایم را صد چندان می‌کند، خدایا چقدر فاصله دارم با دنیایی که مردان سرزمینمان روزی به خاطر آن از همه عاشقانه‌هایشان گذشتند.
با همه اندوهی که بر شانه‌هایم سنگینی می‌کند، چقدر دنیای آنها برایم زیبا و دیدنی است، دنیایی که برای هر یک از آنها ، رهاورد فداکاری‌هایشان بود و برای ما سرمایه‌ای که بنا به گفته رهبر فرزانه انقلاب گنجینه‌ای تمام ناشدنی است.
با دوستانم وارد سالن بیمارستان می‌شوم، یکی از جانبازان به استقبالمان می‌آید و به گرمی دعای خیرش نگاهمان را به اشک می‌نشاند و باورمان را به یقین.
«وهاب ولی‌نژاد» صمیمانه ما را به جمع چند نفری خود در اتاقشان تعارف می‌کند، در جمع ساکت و گرم و بی‌آلایش آنها فقط نگاه بود که خیره ماند و گوش که مشتاق شنیدن حقایقی که شاید بارها در میان جمع دوستانه خود آن را آرزو کرده بودیم.
محمد کاردان جانباز دیگری است که خیلی بی‌تکلف و ساده لب به سخن می‌گشاید و از بی مهری زمانه می‌گوید و از بی‌توجهی برخی مسؤولان، با وجودی که جراحت و بیماری سالهاست که با آنها عجین شده، اما چندان که باید و شاید به وضع آنها رسیدگی نمی‌شود و گاهی به علت همین بی‌توجهی‌ها، دچار برخی ناملایمات و ناراحتی‌ها در جامعه و حتی درون خانواده می‌شوند.
اما با این وجود، آنها با این حال خود الفتی دیرینه دارند، حالی که سالها پیش در دفاع از آب و خاک، آن را در سماع عاشقانه خود در گوشه ای از جغرافیای سرزمین اسلامیمان به دست آورده‌اند.
یکی دیگر از جانبازان این آسایشگاه که اهل سراب است بی آنکه نامی از خود ببرد، از عملیات کربلای چهار می‌گوید، از منطقه میمک و مهران و ارتفاعات کله قندی و از باز پسگیری شهر مهران، از مجروح شدن و از اینکه فقط برای رضای خدا رفتند و امروز هم نه تنها نادم از حضورشان در جنگ نیستند، بلکه به آن افتخار هم می‌کنند. باور این که دنیای آنها فرسنگها با دنیای ما انسان‌های امروزی فرق دارد، سخت است، اما حقیقتی است که در همه حرفها و حتی نگاه‌های این مردان خدایی به روشنی آشکار است.
دستان پینه بسته «کربلا علی پورحسن»
از اهالی یکی از روستاهای «کلیبر» نگاهم را که نه! ذهنم را به خود جلب می‌کند، یادش نمی‌آید کدام عملیات و کجا زخمی شده است. می‌گوید با کاتیوشا کار می‌کرده که از پشت سر زخمی شده و جانبازیش یادگار آن زمان است، کشاورز است و گندم می‌کارد و هرازگاهی برای مداوا در این بیمارستان بستری می‌شود.
جانباز دیگری از روزگار سخت دوران گله دارد و از مشکلات معیشتی که با آن دست و پنجه نرم می‌کند، می‌گوید برای اینکه بتوانم امرار معاش کنم مواد بازیافتی زباله‌ها را جمع می‌کنم و دلم سخت می‌گیرد، زمانی که می‌بینم افرادی از گرسنگی خوابشان نمی برد، در صورتی که در زباله دان برخی از خانه ها اسراف و تبذیر بیداد می‌کند!
دل من سخت‌تر از او می‌گیرد، از زمانی که همه بر طبل پاسداشت ارزشها، دفاع مقدس، رزمندگان، ایثارگران و جانبازان می‌کوبند اما کو پاسداشت آنها؟ افسوس و صد البته حیف که این ارزشها در نطق پشت تریبون‌ها در صدای رسا رنگ دارد و در مقام عمل جز این نیست که زیر گرد غفلت زنگ خورده و هر روز زار و نحیف‌تر می‌شود.
هوا به تاریکی گذاشته، صدای اذان شنیده می‌شود و فرصت ناباورانه باز هم از کنارمان می‌گذرد، بناچار باید از این جمع جدا شده و باز هم به عالم روزمرگی خود برگردیم، از بیمارستان خارج می‌شویم با انبوه دردی که سینه‌مان را می‌فشارد و هزاران حرف که ناگفته ماند، با خود کلنجار می‌رویم، مسیر برگشتمان با دوستان، دیده‌ها و شنیده‌هایمان است و تبی که این‌بار نمی‌گذارد سوز سرمای را حس کنم!
حرف آخر
امروز به لطف خداوند و به برکت آن ایثارگری‌ها نه تنها امنیت بی‌بدیل در سراسر ایران زمین برقرار است، بلکه ایران قدرتمند به امن‌ترین، مهمترین، مقتدرترین و اثرگذارترین کشور در معادلات منطقه‌ای و حتی فرامنطقه‌ای تبدیل شده است.
امروز نه تنها دشمن و حامیان جهانی قدرتمند و زورمدارش نتوانستند اراده مردم ایران زمین را در هم بشکنند و میهنمان را تکه تکه کنند و انقلاب و نظام اسلامی را نابود کنند، بلکه به لطف خداوند و به برکت آن شهادتها و ایثارها و جوانمردی‌ها و اراده‌های محکم و خداباور، ملت و مملکت ایران به چنان قدرت تدافعی دست یافته است که هیچ قدرت منطقه ای بلکه فرا منطقه‌ای جرأت تجاوز به حریم ایران را به خود نمی‌دهد.اکنون با وجود این همه واقعیتهای آشکار و انکار ناپذیر، چرا برخی نامهربانانه یاد هشت سال دفاع مقدس را به ذهنهای غافل و ناروشن خود سپرده‌اند و برخی از مسؤولان و مردم قدرناشناسانه یادگاران پرافتخار آن سالهای سرنوشت ساز و تاریخ ساز ایران زمین را فراموش کرده‌اند، سؤالی است که هر کس به آسایشگاه جانبازان در شهر خود سری بزند در ذهنش شکل می‌گیرد که چرا این گونه شده است؟
سال نو نزدیک است، اگر کسانی درد نوشته‌های نگارنده را قبول ندارند می‌توانند به خانه‌های این یادگاران پرافتخار دوران دفاع مقدس سری بزنند تا باور کنند هستند کسانی از آن رزمندگان و دلاورمردان و جانبازان و آزادگان که فراموششان کرده ایم.
اما هرگزفراموش نکنیم که امنیت امروز ایران در گرو مردانی است که برای زندگی امن ما از عاشقانه‌هایشان گذشتند.

منبع:قدس