سخنان حضرت آیتالله خامنهای :
* در جنگ صفين لشكر معاويه نزديك به شكست خوردن شد؛ چيزى نمانده بود كه بكلى منهدم و منهزم شود. حيلهاى كه براى نجات خودشان انديشيدند، اين بود كه قرآنها را بر روى نيزهها كنند و بياورند وسط ميدان. ورقههاى قرآن را سر نيزه كردند، آوردند وسط ميدان، با اين معنا كه قرآن بين ما و شما حكم باشد. گفتند بيائيد هرچه قرآن ميگويد، بر طبق آن عمل كنيم. خوب، كار عوامپسند قشنگى بود. يك عدهاى كه بعدها خوارج شدند و روى اميرالمؤمنين شمشير كشيدند، از ميان لشكر اميرالمؤمنين نگاه كردند، گفتند اين كه حرف خوبى است؛ اينها كه حرف بدى نميزنند؛ ميگويند بيائيم قرآن را حكم كنيم. ببينيد، اينجا فريب خوردن است؛ اينجا لغزيدن به خاطر اين است كه انسان زير پايش را نگاه نميكند. هيچ كس انسان را نميبخشد اگر بلغزد، به خاطر اينكه زير پايش را نگاه نكرده، پوست خربزه را زير پاى خودش نديده. آنها نگاه نكردند. آنها اگر ميخواستند حقيقت را بفهمند، حقيقت جلوى چشمشان بود. اين كسى كه دارد دعوت ميكند و ميگويد بيائيد به حكميت قرآن تن بدهيم و رضايت بدهيم، كسى است كه دارد با امام منتخبِ مفترضالطاعه ميجنگد! او چطور به قرآن معتقد است؟ اميرالمؤمنين علىبنابىطالب غير از اينكه از نظر ما از طرف پيغمبر منصوص و منصوب بود، اما آن كسانى هم كه اين را قبول نداشتند، اين مسئله را قبول داشتند كه آن روز بعد از خليفهى سوم، همهى مردم با او بيعت كردند، خلافت او را قبول كردند؛ شد امام، شد حاكم مفترضالطاعهى جامعهى اسلامى. هر كس با او ميجنگيد، روى او شمشير ميكشيد، وظيفهى همهى مسلمانها بود كه با او مقابله كنند. خوب، اگر اين كسى كه قرآن را سر نيزه كرده، حقيقتاً به قرآن معتقد است، قرآن ميگويد كه تو چرا با على ميجنگى. اگر واقعاً به قرآن معتقد است، بايد دستهايش را بالا ببرد، بگويد آقا من نميجنگم؛ شمشيرش را بيندازد. اين را بايد ميديدند، بايد ميفهميدند. اين مطلب مشكلى بود؟ اين معضلى بود كه نشود فهميد؟ كوتاهى كردند. اين ميشود بىبصيرتى. اگر اندكى تدبر و تأمل ميكردند، اين حقيقت را ميفهميدند؛ چون اينها خودشان در مدينه اصحاب اميرالمؤمنين بودند؛ ديده بودند كه در قتل عثمان، عوامل و دستياران خود معاويه مؤثر بودند؛ آنها كمك كردند به كشته شدن عثمان؛ در عين حال پيراهن عثمان را به عنوان خونخواهى بلند كردند. آنها خودشان اين كار را كردند، مقصر خودشان بودند، اما دنبال مقصر ميگشتند. ببينيد، اين بىبصيرتى ناشى از بىدقتى است؛ ناشى از نگاه نكردن است؛ ناشى از چشم بستن بر روى يك حقيقت واضح است.
دیدار دانشجویان و جوانان استان قم ۱۳۸۹/۰۸/۰۴
* تحليل سياسى به شكل صحيح و پرورانندهى ذهن، چيز بسيار مهمى است؛ ذهن بايد پرورانده بشود.
دوران دشوار هر انقلابى، آن دورانى است كه حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببينيد اميرالمؤمنين از اين مىنالد: «ولكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنا لك يستولى الشّيطان على اوليائه»(۱۰). در دوران پيامبر، اينطورى نبود. در دوران پيامبر، صفوف، صفوف صريح و روشنى بود. آن طرف، كفار و مشركان و اهل مكه بودند؛ كسانى بودند كه يكىيكى مهاجرين از اينها خاطره داشتند: او من را در فلان تاريخ زد، او من را زندانى كرد، او اموال من را غارت كرد؛ بنابراين شبههيى نبود. يهود بودند؛ توطئهگرانى كه همهى اهل مدينه – از مهاجر و انصار – با توطئههاى آنها آشنا بودند. جنگ بنىقريظه اتفاق افتاد، پيامبر دستور داد عدهى كثيرى آدم را سر بريدند؛ خم به ابروى كسى نيامد و هيچكس نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنهى روشنى بود؛ غبارى در صحنه نبود. اينطور جايى، جنگ آسان است؛ حفظ ايمان هم آسان است. اما در دوران اميرالمؤمنين، چه كسانى در مقابل على(ع) قرار گرفتند؟ خيال مىكنيد شوخى است؟ خيال مىكنيد آسان بود كه «عبداللَّهبنمسعود»، صحابى به اين بزرگى – بنا به نقل عدهيى – جزو پابندهاى به ولايت اميرالمؤمنين نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همين «ربيعبنخثيم» و آنهايى كه در جنگ صفين آمدند گفتند ما از اين قتال ناراحتيم، اجازه بده به مرزها برويم و در جنگ وارد نشويم، در روايت دارد كه «من اصحاب عبداللَّهبنمسعود»(۱۱)! اينجاست كه قضيه سخت است.
وقتى غبار غليظتر مىگردد، مىشود دوران امام حسن؛ و شما مىبينيد كه چه اتفاقى افتاد. باز در دوران اميرالمؤمنين، قدرى غبار رقيقتر بود؛ كسانى مثل عمار ياسر – آن افشاگر بزرگ دستگاه اميرالمؤمنين – بودند. هرجا حادثهيى اتفاق مىافتاد، عمار ياسر و بزرگانى از صحابهى پيامبر بودند كه مىرفتند حرف مىزدند، توجيه مىكردند و لااقل براى عدهيى غبارها زدوده مىشد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با كافر غيرصريح، جنگ با كسانى كه مىتوانند شعارها را بر هدفهاى خودشان منطبق كنند، بسيار بسيار دشوار است؛ بايد هوشيار بود.
البته بحمداللَّه ما هنوز در چنان دورانى نيستيم. هنوز صفوف روشن است؛ هنوز خيلى از اصول و حقايق، واضح و نمايان است؛ اما مطمئن نباشيد كه هميشه اينگونه خواهد بود. شما بايد آگاه باشيد. شما بايد چشم بصيرت داشته باشيد. شما بايد بدانيد بازويتان در اختيار خداست يا نه. اين، بصيرت مىخواهد؛ اين را دست كم نگيريد.
من يك وقت در دوران زندگى تقريباً پنجسالهى حكومت اميرالمؤمنين(عليه الصّلاةوالسّلام) و آنچه كه پيش آمد، مطالعات وسيعى داشتم. آنچه من توانستم به عنوان جمعبندى به دست بياورم، اين است كه «تحليل سياسى» ضعيف بود. البته در درجهى بعد، عوامل ديگرى هم بود؛ اما مهمترين مسأله اين بود. والّا خيلى از مردم هنوز مؤمن بودند؛ اما مؤمنانه در پاى هودج امالمؤمنين در مقابل على(عليهالسّلام) جنگيدند و كشته شدند! بنابراين، تحليل غلط بود.
موضع خود را شناختن و در آن قرار گرفتن، هوشيارى سياسى، شم سياسى و قدرت تحليل سياسى – البته به دور از ورود در دستهبنديهاى سياسى – خودش يكى از آن خطوط ظريفى است كه من در پيام هم به شما عرض كردم؛ امام هم كه مكرر در مكرر فرموده بودند.
دیدار جمعی از فرماندهان سپاه ۱۳۷۰/۰۶/۲۷
منبع:پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR
Friday, 22 November , 2024