سالهاي بعد وقتي مادر را به بهشت زهرا ميبرديم بيشتر دوست داشت به قطعه 44 بره و به ياد ابراهيم کنار قبر شهداي گمنام بشينه، هرچند گريه براي او بد بود. اما عقده دلش رو اونجا باز ميکرد و حرف دلش رو با شهداي گمنام ميگفت.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی مبارکه نا، کتاب «سلام بر ابراهيم» کاري است از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي که در قالب زندگينامهاي مختصر و با ۶۹ خاطره درباره شهيد بزرگوار و جاويدالاثر «ابراهيم هادي» منتشر شده است.
در بخشي از اين کتاب آمده است: يک ماه از مفقود شدن ابراهيم ميگذشت. بچههايي که با ابراهيم رفيق بودند، هيچ کدام حال و روز خوبي نداشتند. هر جا جمع ميشديم از ابراهيم ميگفتيم و اشک ميريختيم. براي ديدن يکي از بچهها به بيمارستان رفتيم، رضا گوديني هم اونجا بود. وقتي که رضا رو ديدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گريه ميکرد. بعد گفت: «بچهها دنيا بدون ابراهيم برا من جاي زندگي نيست. مطمئن باشيد من تو اولين عمليات شهيد ميشم.»
وقتي گريهاش کمتر شد، گفت: «من مطمئن هستم که ابراهيم شهيد شده.» مادر ادامه داد: «ابراهيم دفعه آخر خيلي با دفعات ديگه فرق کرده بود، هرچي بهش گفتم: بيا بريم، برات خواستگاري، ميگفت: نه مادر، من مطمئنم که برنميگردم. نميخوام چشم گرياني گوشه خونه منتظر من باشه.» چند روز بعد مادر دوباره جلوي عکس ابراهيم ايستاده بود و گريه ميکرد.
ما هم بالاخره مجبور شديم به دايي بگيم به مادر حقيقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتي قلبي او شديد شد و در سيسييو بيمارستان بستري شد.
سالهاي بعد وقتي مادر را به بهشت زهرا ميبرديم بيشتر دوست داشت به قطعه 44 بره و به ياد ابراهيم کنار قبر شهداي گمنام بشينه، هرچند گريه براي او بد بود. اما عقده دلش رو اونجا باز ميکرد و حرف دلش رو با شهداي گمنام ميگفت.
انتهای پیام/ جوان
Friday, 1 November , 2024