عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با اشاره به مبادی فقهی و فلسفی انقلاب اسلامی، اظهار کرد: دیدگاه فقهی امام خمینی(ره) متأثر از هستیشناسی اجتماعی ایشان جزء مبادی انقلاب اسلامی است.
عماد افروغ، مدیر گروه علم و دین پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در گفتوگو با خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، به بیان نکاتی در باب مبانی و مبادی فقهی و فلسفی انقلاب اسلامی در اندیشه امام خمینی(رحمت الله علیه) پرداخت که بخش نخست این گفتوگو پیش از این ارائه شد و اکنون بخش دوم آن تقدیم خوانندگان میشود.
افروغ با اشاره به دغدغهاش برای تحلیل انقلاب اسلامی در سطوح انتزاعی و تجریدی گفت: برای دستیابی به چنین تحلیلی طبعاً من به نظریهپرداز و راهبر انقلاب اسلامی توجه کردم و طی یک استنباط فرآیندی که از طریق مشاهده پدیده و با پسروی، لایههای زیرین و سازوکارهای علّی موجبشونده آن پدیده را بررسی میکند، امام را یک فیلسوف صدرایی یافتم که آرا و عبارات و اشارات مستقیم و غیرمستقیمش حکایت از نگرش صدرایی ایشان و تأثیر این نگرش بر انقلاب اسلامی دارد.
ساز و کار علّی ناثنویتگرایی صدرایی در اندیشه امام(رحمت الله علیه)
وی با اشاره به تبیینشدن بسیاری از مواضع امام(رحمت الله علیه) در باب رابطه دین و سیاست، رابطه اخلاق و سیاست، فرد و جامعه و آخرت و دنیا در پرتو همین مفهوم، گفت: ما در دوران جدید غرب شاهد ثنویتی هستیم که البته تا حدی در یونان و مسیحیت هم قابل ردیابی است، و بین معرفت و ایمان، بین امر متعالی و امر تجربی، بین نظریه و عقل عملی و بین این جهان و آن جهان گسستی سیستماتیک قائل است.
افروغ با بیان این که این دوگرایی در نگاه امام و ملاصدرا وجود ندارد، اظهار کرد: در حقیقت اگر بخواهیم وجه اندیشگی انقلاب اسلامی را که باید در صبغه فلسفی آن جستوجو شود بیابیم باید آن را در ناثنویتگرایی صدرایی بیابیم؛ جوهری که در مقام یک سازوکار علّی در اندیشه امام به انقلاب منجر میشود.
مدیر گروه علم و دین پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با تأکید بر این که این ساز و کار همچنان نیازمند بحث و بسط بیشتر است، اظهار کرد: من شخصاً در نظر دارم که در راستای کشف و به فعلیت رساندن ظرفیتهای هستیشناسی ملاصدرا معرفتشناسی ملاصدرا را در چارچوب یک رئالیسم انتقادی و تفکر ناثنویتگرای غایی ارائه کنم و همچنان میتوان این بسط را در ساحتهای مختلف جستوجو کرد.
آیا عقل مساوی فلسفه است؟
افروغ در بخش دیگری از این گفتوگو و در پاسخ به این پرسش که برخی موضع وی را حاکی از مساوی گرفتن عقل و فلسفه میدانند، در حالی که فقه، اصول و کلام نیز سنتهای فکریای هستند که نمود عقلانیت از نوع اسلامی آن هستند، بیان کرد: ما دعوای لفظی نداریم و طبعاً دایره تعقل وسیعتر از دایره تعقل فلسفی است. ما نگفتیم که فلسفه مساوی تعقل است، اما مسئله یک مسئله عقلی است که اگر متکلم هم به آن پاسخ بدهد پاسخ عقلی داده است و کار عقلی و فلسفی کرده است.
وی ادامه داد: اما اگر منظور شما این است که ساحتهای دیگری هم هست که مباحث به نحو عقلی در آنها طرح شده است خب درست است؛ همین حکمت متعالیه و ملاصدرایی که مسایل اصالت و تشکیک و اشتداد وجود را طرح میکند، وقتی بحث مدینه فاضله و ویژگیهای رییس مدینه فاضله و قواعد اداره حکومت طرح میشود، در این عرصه به هیچ وجه به فلسفه و عرفان بسنده نمیکند و در آنجا میگوید که ما نیاز به شریعت داریم و شریعت روح سیاست است. اما با وجود این که ساحتهای عقلانی دیگری هم هستند، این هم هست که همان ساحتها هم متأثر از مباحث عقلی در حوزه هستیشناسی و معرفتشناسی شما هستند.
آسیبهای غفلت از مبانی
افروغ یکی از آسیبها در این بحث را غفلت از مقدمات و مبانی بحث دانست و بیان کرد: ما منکر این نیستیم که در فقه از حکومت خداوند در قالب شریعت سخن گفته میشود و فقهای ما وقتی که مباحث خود را مطرح میکنند بر آنند که خدا بر انسان ولایت دارد، بلکه بحث ما در نظریهپردازی و تئوریزه کردن قضایا و تدوین مقدمات استدلالی قضایاست. در این جا فقها هیچگاه در مقام نظریهپرداز وارد این قضایا نشدهاند. در واقع فقهای بیگانه از فلسفه، از نتیجه آغاز میکنند، چرا که به دنبال ادلّه فلسفی و عقلی آن نیستند. حتی من پشتوانه فلسفی و عرفانی لازم را در اندیشه متکلمین صرف نمیبینم، بلکه فقط در اندیشه کلگرایانه منبسط و توحیدی ملاصدرا به عنوان یک فیلسوف متکلم و یک متکلم فیلسوف میبینم.
آیا انقلاب نمیتواند محصول تفکر یک متکلم اصولی باشد؟
وی در مورد این امکان که یک متکلم اصولی و غیراخباری نیز میتواند یک تفکر انقلابی داشته باشد، بیان کرد: چنین چیزی نمودی مستمر نداشته تا به نتیجهای که ما از آن سخن میگوئیم منجر شود؛ یعنی این که در واقع این تفکر یک متکلم اصولی نبوده است که به انقلاب اسلامی منجر شده باشد بلکه انقلاب، محصول قابلیت مفهومی موجود در تفکر صدرایی بوده است. من در تئوری خودم نشان دادهام که امام چگونه این قابلیت مفهومی را به فعلیت رسانده است و دیگران هم میتوانند نشان دهند که با فقه معهود منتسب به برخی از فقیهان چگونه میشود یک اندیشه انقلابی را تئوریزه کرد. نه اینکه صرفاً ادعا کنند که قابل استنباط است ولی تئوریزه نشود؛ بلکه مبانی، پیشفرضها، گزارهها و رابطهها در نظمی منطقی و تئوریک معلوم باشند.
این جامعهشناس با بیان این که در این جا بحث از مفهومی مرکزی و حاکم است که امکان تئوریزه کردن نظاممند این موارد را میدهد، افزود: من هم اگر به سراغ برای مثال ابنسینا نرفتهام به دلیل این بوده است که ابنسینا به ماهیت زیاد بها میدهد یا حتی خود ملاصدرا هم در آن جا که درگیر ماهیت است چندان مورد توجه ما نمیتواند باشد. به هر حال من آن نگرش عقلانی را، به رغم اینکه نقدهایی هم دارم، بیشتر در ملاصدرا یافتم و اگر دیگران میگویند که این نگرش عقلانی در جای دیگری هم یافت میشود، بفرمایند تا استفاده کنیم. در هر صورت اگر کسی بخواهد چنین کاری را انجام دهد نیازمند پایهای عقلی و فلسفی است و آن هم نه با هر روشی.
افروغ با اشاره به تقدم لایههای زیرین و مبانی در نظریهپردازی و با تأکید بر لزوم شکلگیری این لایهها پیش از سایر مباحث، گفت: لازم به گفتن نیست که پذیرش ادلّه فقهی هم مسبوق به پذیرش مقدماتی است که آنها دیگر فقهی نیستند و برهانیاند و اگر این لایههای زیرین نباشد در مرحله نظریهپردازی ، نمیتوانیم به نحوی نظاممند و منسجم وارد لایههای بعدی شویم.
کلگرایی توحیدی کاملترین مفهوم برای انقلاب در برابر دوآلیزم
وی با بیان این که من در نظریه خودم از مبنا آغاز کردهام، ادامه داد: من در اندیشه خودم دنبال ربطی میگشتم که بتواند نگاه منظومهای ما را محکم و تئوریزه کند و به دلیل این که مشکل اصلی را در دوآلیزم میدانم، به عقیده من، کلگرایی توحیدی کاملترین مفهومی است که در مقابل این دوآلیزم قادر به یک انقلاب بوده و هست. در این کلگرایی به این نتیجه میرسیم که اگر این عالم یکپارچه است و خدایی دارد، حیات سیاسی هم باید یکپارچه و خدایی باشد.
مدیر گروه علم و دین پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با بیان این که این مفهوم قابلیتی ذاتی و علّی دارد که میتواند در ترکیب با عوامل اعدادی در تحلیل انقلاب مورد استفاده قرار بگیرد، بیان کرد: اگر گفته شود که این عامل ذاتی و علّی را باید در جای دیگر جست میگویم که اولا این عامل باید عقلی باشد و در هر جای دیگری که جستوجو شود با عینک عقلی و با پیشفرضهای علقی و مفهومی است که به سراغ آن منابع رفتهاید و در وهله بعد نیز خواهش من این است که اگر این اندیشه و مفهوم عقلی و فلسفی را که میتواند انقلاب اسلامی را در ذات خود توضیح دهد، در آراء فقها و متکلمین یافتند در اختیار بنده هم قرار بدهید.
فلسفه مساوی تعقل نیست اما ملاصدرا یک «متعقل جامع» است
افروغ افزود: بنده نمیگویم فلسفه مساوی تعقل است اما معتقدم ملاصدرا یک متعقل جامع است که در تعقل خود جامعیتی داشته است؛ چون قائل به ناثنویت و کلگرایی توحیدی است و عالم را منظومهای میبیند.
وی با بازگشت مجدد به بحث پیشفرضها در فقه، گفت: فقه به معنای تفقه در دین است و بدون عینک و بدون پیشفرض نمیتوان دست به چنین تفقهی زد. در این جا حداقل میتوان به فلسفه صدرایی به مثابه یک روش نگاه کرد و با آن به سراغ فقه رفت.
فقه تحت تأثیر هستیشناسی اجتماعی است
وی ادامه داد: فقه تحت تأثیر هستیشناسی اجتماعی شماست. شما اصالتالفردی باشید در فقه یک برداشت میکنید، اصالت الجمعی باشید یک برداشت میکنید و اگر نگاه بینابین داشته باشید یک برداشت میکنید. حال آن چه من میگویم این است که بهترین پیشفرض پیشفرض ناثنویتگرایی ملاصدراست؛ یک تفکر ناثنویتگرای دیالکتیکی که در آن هم فرد اصیل است و هم جامعه اصیل است و هم در واقع ربط بین فرد و جامعه و هم عقل حاکم است. حال دیگرانی که میگویند این پیشفرض مناسبی نیست بگویند که پیشفرض آنها چیست.
پیشفرض مخالفان صبغه صدرایی انقلاب اسلامی، اخباریگری است
افروغ پیشفرض این مخالفان را اخباریگری دانست و بیان کرد: بسیاری از مدعیانی که ضد فلسفه و ضد عرفان هستند پیشفرضهاشان عمدتاً تکلیفگرایانه است. ممکمن است بگویند که ما پیشفرضی نداریم اما در همین پیشفرضهای زیادی وجود دارد. این پیشفرض روایتگرایانه و ظاهرگرایانه و اخباری است.
وی در مورد نگرانی این افراد از نخبهگرایی مضمر در اندیشه فلسفی، گفت: آیا در فقهی که به خدا بازمیگردد چنین نخبهگراییای وجود ندارد؟ آیا خدا نخبه هست یا نه؟ و آیا ذهن نخبه را جز نخبه کسی میتواند بفهمد؟ در این جا باز به این مطلب میرسیم که بیش از این که فقه مهم باشد فلسفه فقه مهم است.
افروغ در ادامه با اشاره به برخی کتابهای تازهمنتشر شده از سوی کلیسای کاتولیک و کلیسای ارتدوکس، گفت: من طی مطالعاتی که چند وقت اخیر در این آثار داشتهام و بخشی از حاصل آن در مقالهای با عنوان «توحید و حق انسان» در اسفندماه ارائه خواهد شد، دیدهام که کلیسا از گذشته عبرت گرفته و حق انسان را در مرکز توجه خود قرار داده است.
وی ادامه داد: به هر حال غفلتی در مسیحیت صورت گرفته و هر چه که بوده است امروزه فهمیدهاند و امروز به خوبی دارند رابطه خدا و حق را مطرح میکنند. آنان امروز فهمیدهاند که اشتباهات کجاست و به یک نوع نگرش فلسفی و حقمدار روی آوردهاند، آن وقت آقایان به رغم این که فلسفه هم درس میدهند میگویند مگر انسان حق دارد که این حق را به دیگران بدهد. اگر انسان حق ندارد، پس توی فیلسوف و عالم هم حقت از کجا آمده است؟
نگاه تکلیفگرا دیگر جواب نمیدهد!
افروغ با بیان این که دیگر نگاه تکلیفگرا جواب نمیدهد، اظهار کرد: کسی نمیگوید نباید تکلیف داشت! باید حق و تکلیف را با هم دید و باید برای انسان حقی تعریف کرد و این حق ریشه در کرامت انسان دارد. این حق هم فقط فردی نیست. خُب اینها همه بحثهایی است که صبغه فلسفی دارد. عرض بنده هم این است که برخی دارند صرفاً روایتگرایانه و ظاهرگرایانه دارند پیش میروند و واقعاً درک صحیحی از انقلاب اسلامی و درک صحیحی از منشور روحانیت امام ندارند. مگر امام در منشور روحانیتش نمیگوید که خوندلی که پدر پیرتان از دست این متحجرین خورد از دست کس دیگری نخورد؟ مگر جای دیگر نمیگویند که این انقلاب آمد که با انحرافات درونی اسلام هم مقابله کند؟
وی ادامه داد: امام صراحتاً به مبانی فلسفی انقلاب اشاره کرده است و اگر هم نگفته باشد مشخص است که این بنیان به کجا بازمیگردد. قرار نیست ما فقط روایتگرانه با این مسئله مواجه شویم و فقط به روایتها توجه کنیم. دلالتهای صبغه فلسفی ایشان گویاست. کتابهای ایشان، مواضعشان در مورد حقمدار بودن انسان و تجلی آن در مدیریتشان، در بحث مردمسالاری و سؤال کردن مردم از ولی فقیه و وظیفه ولی فققیه برای پاسخ گفتن، اینها همه حکایت از این میکند که یک نگرش عمیق ناثنویتگرا در پس این مواضع هست.
تفاوت نگاه حادثهای و گفتمانی به انقلاب
وی با اشاره به تفاوت نگاه حادثهای و گفتمانی به انقلاب، گفت: در پس هر حادثه اجتماعی بزرگی اندیشهای وجود دارد که به عنوان عامل علّی میتواند مورد توجه قرار گیرد، اما ظهور یک انقلاب در کنار عامل علّی، به عوامل اعدادی دیگر نیز نیاز دارد. عوامل اعدادی همان عواملی است که غالباً جامعهشناسان به آن پرداختهاند و میتواند توسط مؤلفهها و آموزههای فقهی هم تقویت شود و حتی میتواند در مورد شخصیت و شرایط خود نظریهپرداز و ارائهدهنده یک تفکر انقلابی هم مطرح باشد و یا او را دچار محدودیتهایی کند.
تفاوت اندیشه انقلابی و انقلابی بودن
افروغ با اشاره به تفاوت اندیشه انقلابی و انقلابی بودن، بیان کرد: بین اندیشه انقلابی و انقلابی بودن هم یک رابطه این همانی برقرار نیست. نباید توقع داشت که کسی که یک تفکر انقلابی به دست میدهد، خودش هم مبادرت به انقلاب کند. یعنی ممکن است کسی نگاه صدرایی داشته باشد اما آن انگیزهها و ارتباطات عملی در او کمرنگ باشد یا فاقد برخی ویژگیهای مورد نظر ملاصدرا باشد؛ از جمله مرجعیت که مورد نظر ملاصدرا هم بود، اما خود ایشان مرجع نبود.
بنابراین مفهومی که در اندیشه ملاصدرا شکل گرفت و نمود عملی آن در انقلاب اسلامی ایران بود کلگرایی توحیدی است که تحقق آن نیازمند عوامل بیرونی بسیاری بوده است تا در یک فقیه صدرایی ظهور کند.
وی افزود: خود امام نیز از ملاصدرا به عنوان فیلسوف تأثیرگذار بر خود نام میبرند. این امر در نامه ایشان به گورباچف هم مشهود است. همچنین در اکثر موضعگیریهای ایشان ردّ پای تفکر صدرایی مشهود است و مواضع ایشان، آنجا که پای جامعه و اختیار به میان میآید، همه به گونهای به نگاه منظومهای ملاصدرا برمیگردد.
امتداد نگرش صدرایی امام تا دلالتهای عملی منبعث از این تفکر در انقلاب اسلامی
این جامعهشناس در بخش دیگری از این گفتوگو با بیان این که انقلاب اسلامی همان امتداد نگرش صدرایی امام تا دلالتهای عملی منبعث از این تفکر است، اظهار کرد: آن چه آن نگرش صدرایی را در وجوه عملی آن بازتولید میکند همان ناثنویتگرایی توحیدی است که من از آن با نام «کلگرایی توحیدی» یاد میکنم که به رغم قبول کثرت شأنی اشیا و موجودات، با عنایت به وحدت شخصی وجود، همه چیز را از خدا و به سوی خدا میداند.
ویژگی دیالکتیکی کلگرایی توحیدی
افروغ با اشاره به پیوند نظر و عمل در این کلگرایی توحیدی و ویژگی دیالکتیکی آن بیان کرد: در تفکر ناثنویتگرا و منظومهای بنیانی دیالکتیکی دارد و تفکر دیالکتیک تعاملی مدام بین نظر و عمل دارد.
وی با اشاره به مشهود بودن این جلوه از تفکر صدرایی در امام(رحمت الله علیه)، بیان کرد: برای مثال امام(رحمت الله علیه) اظهار میکند که گفتهاند برای انسان یک عقل نظری است که آن ادراک است، و یک عقل عملی است که کارهای معقوله را عملی میکند. ولی ما می گوییم، در هر دو عمل لازم است و عقل نظری به عقل عملی برمیگردد، چنانکه عقل عملی به عقل نظری برمیگردد، و در نظری هم که درک و علم است، عمل لازم است.
آسیبهای غفلت از وجه دیالکتیکی اندیشه منظومهای صدرایی و انقلاب اسلامی
افروغ با اشاره به آسیبهای غفلت از این وجه دیالکتیکی اندیشه منظومهای صدرایی و انقلاب اسلامی، بیان کرد: ما علاوه بر این که بدون توجه به این وجه از آسیبشناسی انقلاب بازمیمانیم، حتی نمیتوانیم فارغ از نگرش غایتمدار دیالکتیکی ناثنویتگرای ملاصدرا رو به جلو حرکت کنیم و حتی در حالی که دچار مسائل خرد میشویم و به ابنالوقتیت میافتیم، دچار مشکلات هم خواهیم شد و ممکن است از اهداف انقلاب دور بیفتیم.
وی چاره را در تعامل مدام و دیالکتیکی بین نظر و عمل دانست و بیان کرد: یکی از وجوه ذاتی تفکر دیالکتیک، نگاه غایتمدار و رو به جلو است و اساساً تفکر دیالکتیک تفکری است که رو به جلو حرکت میکند، اما برخی شواهد نشان میدهد که ما این جنبه را از نظر دور داشتهایم و برای مثال بعد از 30 و چند سال باز هم الگوی اقتصادی ما به دوران بعد از جنگ بازگشته است و این نشان میدهد که ما دور شدهایم، ما به مقصد نرسیدهایم و اصلاً در مسیر حرکت نمیکنیم.
افروغ عامل این امر را نبود مغز متفکر دانست و بیان کرد: ما در خیلی از مسائل نیاز به یک تفکر نوصدرایی داریم و متأسفانه کسی سعی نمیکند قابلیت فلسفی صدرایی امام را فهم و آن را نوصدرایی کند. واقعاً به رغم همه قابلیتهایی که داریم متأسفانه اصلاً در فکر به فعلیت رساندن آنها نیستیم.
Saturday, 2 November , 2024