نگاهی دیگر به یتیم خانه سینمای ایران

مبارکه نا-حامد گلناری/ مشکل اساسی ما این است که هم خدا را می خواهیم هم خرما را. شاید اصلا این دو باید با هم جور در بیایند اما عموما این دو با هم جور در نمی آیند!
منظور: گاهی به تماشای فیلمی می نشینیم که از لحاظ فرم قوی و محکم است اما مضمون اش می لنگد و گاهی فیلمی را می بینیم که مضمونش عالی است اما فرم و ظاهر بی ریختی دارد. یعنی واقعا ما آدم های پر توقعی هستیم که هر بار سینما می رویم یا باید مضمون حالمان را به هم بزند یا فرم توی ذوقمان بزند یا ماجرای سینمای ما ماجرای عجیبی شده است؟
اینکه انگلیسی های غارتگر وارد ایران می شوند و مردم ما را به باد می دهند و تاریخ هم لال می شود در نقل اش و در این میان یک فیلمساز برمی خیزد و فیلمی در این باره می سازد چقدر دلچسب است. اینکه تلاش می کند در فیلم، ذات خبیث چپاولگر استعمار پیر را که در پشت کت و شلوار گران قیمت پنهان شده است را افشا کند چقدر دلچسب است و اینکه می خواهد برهه مهمی از تاریخ ما را به من جوان یادآوری کند و هشدار دهد حال آدم را جا می آورد.
اما…
همین «اما» است که کار را خراب می کند. اصلا کاش می شد چشمانم را ببندم و قلمی که در دست دارم را هم قلم کنم و چیز دیگری ننویسم و به همین اکتفا کنم که آقای ابوالقاسم طالبی عزیز چه فیلم پرمحتوایی ساخته اند و مثلا دستشان درد نکند! خودم هم بیشتر دوست داشتم، اما همیشه پای یک «اما» در میان است که نمی گذارد شیرینی در کام ما بماند.

فیلم یتیم خانه ایران
اما این فیلم خوش محتوا و پر محتوا در نگاه سینمایی می لنگد. آقای طالبی در گفتن حقایق لکنت دارد یعنی فیلم اش لکنت دارد.
چرا شروع -خصوصا ماقبل تیتراژ و خود تیتراژ- فیلم اینقدر رنگ و رو رفته است؟ چرا صدابرداری و صداگذاری فیلم اینقدر بی دقت انجام شده است؟ چرا بسیاری از بازی ها خام است و بسیاری دیگر مضحک؟ چرا باید روند فیلم حوصله را سر ببرد و هیجانات قصه، بسیار محدود باشد؟ چرا دیالوگ های شعاری باید فیلم را خفه کند؟
اما باید کارگردان و گروه تولید را درک کرد. وقتی که بسیاری از سینماگران ما مایل به کار با آقای طالبی نیستند به جرم اینکه قبلا فیلم ضد فتنه -«قلاده های طلا»- را ساخته است، شاید بشود بازی های ضعیف را درک کرد و پاره ای دیگر از نقایص فنی را هم ماست مالی نمود اما با این جود باز هم فرمی که بافته شده است برازنده چنین موضوع مهم و عظیمی نیست.

بچه حزب اللهی هم به گریه می افتد!
اصل ماجرای قحطی دست ساز، که ایران را به فلاکت می کشد و به دنبالش بیماری هایی که مردم گرسنه را از شرّ زندگی نجات می دهد در صورت پرداخت صحیح، می تواند تکان دهنده باشد. اما زمانی که فیلمساز مکررا از چهره های کودکان استفاده اغراق آمیز می کند و بر استفاده از صحنه های دلخراشی که نشان دهنده وضعیت بغرنج آن موقع بوده است اصرار می ورزد، نشان دهنده این است که او از دست پری که دارد بی خبر است. اگر ما همراه با قصه فیلم، بهتر به شخصیت های داستان – که عموما تیپ هستند- نزدیک می شدیم بدون توسل به صحنه های چندش آور یا تأکید بیش از حد بر بچه ها، امکان تأثیرگذاری به مراتب بیشتر وجود داشت.
خوانندگان محترم را ارجاع می دهم به فیلم «پیانیست» ساخته رومن پولانسکی که درباره هولوکاست است و روایتگر حضور شخصیت اصلی فیلم در بطن ماجرا است. این فیلم از هولوکاستی که حقیقت و راستی اش نامشخص و مبهم است قصه ای روایت می کند که یک بچه حزب اللهی ضد صهیونیست هم پای این فیلم به گریه می افتد و چه دور است این فیلم از چیزی که ما در سینمای ایران می بینیم.

فیلم پیانیست
فیلم «یتیم خانه ایران» از آنجایی که وظیفه خودش را در روایت قسمتی از تاریخ کمتر نوشته شده ایران می داند؛ در بسیاری از مواقع حداقل های فیلمنامه نویسی و قصه پردازی را رها می کند و ظاهرا این یکی از پایه های ثابت فیلم ها و سریال های تاریخی ایران شده است.

اینکه فیلمساز می خواهد حقایق تاریخی را با دغدغه مندی فراوان برای مردم بی خبر نقل کند و از طرف دیگر اصرار دارد هیچ حقیقتی را ناگفته نگذارد و برای روایت این حقایق تصور می کند همین که کمی رنگ و بوی درام به آن بدهد و همین که قطره ای داستان عشقی درش باشد کافی است، معزلی است که عموم فیلم ها و سریال های تاریخی ایران دست به گریبان آن اند- برای مثال همین سریال معمای شاه-.
گاهی اوقات فیلمسازی تفاوت بین کتاب تاریخ و فیلم تاریخی را گم می کند و می خواهد اطلاعات و بعضا بیانیه ها را بچپاند در حلق شخصیت های داستان و در این میان قصه پردازی و نقل یک ماجرای جذاب و گیرا را فراموش می کند و اهمیت ناچیزی به آن می دهد. در صورتی که اگر مخاطب با قصه فیلم همراه نشود و با شخصیت ها و داستان پیوند نخورد عملا فیلم از ارزش و اعتبار می افتد و جز برای کسانی که می خواهند تاریخ مطالعه کنند، بی استفاده می ماند که البته پر واضح است که سالن سینما جایی است و سالن مطالعه جای دیگر!

دلمان را خوش کنیم

اما ظاهرا در سینمای جهان اینطور نیست که اصول داستان گویی و تعلیق و جذابیت پیش پای اطلاعات تاریخی ذبح شوند و اصلا چنین تناقض هایی از قبیل همان تناقض خدا و خرما در آن فیلم ها چندان به چشم نمی خورد.
آن ها ممکن است حقیقت را نگویند اما مسئله آن است که لااقل آنچه را دلشان می خواهد بگویند به وضوح تمام و با بلاغت و فصاحت کامل می گویند. اما ما آنچه می خواهیم بگوییم و معتقد هستیم که راست است و درست، نمی توانیم بگوییم و فیلمنامه اش نمی توانیم بکنیم و یک کلام: موقع گفتن حقیقت، به لکنت می افتیم.
اینکه این درد در سینمای ما تا کی قرار است بماند خدا می داند. اما از حق نباید گذشت که سال های اخیر استثناهای مختصری را هم شاهد بوده ایم که دلمان را به آن خوش کنیم.
در این وضعیت منطقی ترین کار این است که دلمان را خوش کنیم و به ظهور سینمای بومی خودمان امید داشته باشیم.
مثلا دلمان را خوش کنیم که باز هم خدا را شکر که در این بی مهری ها و تحریم های بسیاری از اهالی سینما، ابولقاسم طالبی فیلم اش را می سازد و دلسرد نمی شود و حرفی که می داند درست است را می زند.
دلمان را خوش کنیم که در این بایکوت هایی که علیه این فیلم به وجود آمد، باز هم فروش بدی نداشته است.
یا اینکه دلمان را خوش کنیم که فیلمسازی پیدا شده است که سرش را بالا گرفته و اسم مبارک حضرت زهرا (س) را اول یا آخر فیلم هایش می گذارد و اثرش را به ساحت ایشان تقدیم می کند.
و ای کاش روزی ببینیم که اثر آقای طالبی حقیقتا شایستگی چنین افتخاری را داشته باشد.
بله… دلمان خوش است.

انتهای پیام/ ندای اصفهان