به گزارش پایگاه خبری تحلیلی مبارکه نابه نقل از خطب شکن، ۱۹ دی ماه ۸۴ خبری در خبرگزاری منتشر شد که مردم ایران را سوگوار کرد. این خبر حاکی از شهادت جمعی از فرماندهان نیروی زمینی سپاه در سانحهی سقوط هواپیمای فالکن در نزدیکی ارومیه بود که سردار حاج احمد کاظمی، فرماندهی نیروی زمینی سپاه نیز در بین آنان بود.
به همین بهانه گفتگویی کوتاه با عزیزالله تازه مرد ترتیب دادهایم، کسی که بی سیم چی سردار کاظمی در لشکر ۸ نجف اشرف بود و پس از جنگ نیز رابطهی نزدیکی با این شهید بزرگوار داشت. آقای تازه مرد که اخیرا بر اثر بیماری مشغول مداوا هستند، حاج احمد را فرماندهای دوست داشتنی میداند که اخلاق و تواضعش باعث شده بود محبوب همهی بسیجیها شود.
***
حاج احمد مرد خدا بود، آسمانی بود. بسیار مهربان و با صفا و خوش اخلاق بود. فکر میکنم خاکی بودن و تواضع حاج احمد، مهم ترین ویژگی او بود. شهید کاظمی واقعا ایثارگر بود و همه را دوست داشت. او آن قدر محبوب بود که همهی بسیجیان لشکر، خصوصا بچههای کاشان و آران و بیدگل او را بسیار دوست داشتند. حاج کاظم هم ارادت خاصی به رزمندگان این منطقه داشت و آنان را واقعا دوست داشت.
بنده توفیق داشتم و از زمان اعزام به جنگ، در سال ۶۳ تا پایان دفاع مقدس در سال ۶۷ در خدمت ایشان بودم و از آن جا که بیسیمچی نزدیک ترین فرد به فرمانده است، ارتباط زیادی با هم داشتیم. در تمام زمانی که با هم بودم، همیشه با روی باز و گشاده با همه برخورد میکرد و هرگز هیچ رفتار نامناسبی از ایشان ندیدم.
شرمندگی حاج احمد
شهید علی محمد اربابی، مسئول امور داخلی لشکر نجف اشرف بود. شهید کاظمی از میان همهی رزمندگان، علاقهای شدید و عجیب به شهید اربابی داشت. شهید اربابی دست راست حاج احمد بود و بسیاری از کارهای ادارهی لشکر بر عهدهی او بود.
شهید اربابی چند روزی مرخصی گرفته بود و به شهرستان برگشته بود، ولی شهید کاظمی خبر نداشت او در این دیدار، ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده است. بعد از چند روز با شهید اربابی تماس گرفته بود و گفته بود: «سریع بیا که خیلی کار داریم!» شهید اربابی هم روز بعد از ازدواجش بلند شده بود و رفته بود.
بعد از این که شهید اربابی به منطقه رفت، بچهها به حاج احمد خبر ازدواج او را رسانده بودند. حاج احمد هم بسیار ناراحت شد و به شهید اربابی یک ماه مرخصی داد تا برگردد. با این حال شهید اربابی با التماس و اصرار ماند و او را کمک کرد. بعد از این اتفاق ارادت حاج احمد به شهید اربابی بسیار بیشتر شد. شهید کاظمی پس از این جریان، چند بار گفته بود به خاطر این مسأله در مقابل شهید اربابی احساس شرمندگی میکند.
اولین آشنایی
روز اول اعزام، همهی بچههای گردان را در مقری جمع کردند تا یک ارزیابی از وضعیت نیروها داشته باشند. البته ما از این که در جریان کارها، مورد ارزیابی قرار میگیریم، خبر نداشتیم. همه را در مقر به صف کردند. خود حاج احمد هم در صفها، بین بچهها قرار گرفته بود، با این حال همهی ما تازهوارد بودیم و او را نمی شناختیم.
در مقر قرار شد به عنوان شرکت در عملیات مهندسی رزمی، سنگرهایی را درست کنیم. بچهها مشغول کار شدند و بنده به اتفاق چند نفر دیگر مشغول پر کردن گونی با خاک شدیم تا سنگری درست کنیم. همین طور که مشغول کار بودیم یکی از فرماندهان گردانها آمد و به یکی از بغلدستیهایم ادای احترام کرد و او را حاجی صدا زد.
ناگهان متوجه شدیم که این فرد ناشناس، حاج احمد کاظمی است. از آن لحظه او را شناختیم و بیلش را گرفتیم و اجازه ندادیم کارش را ادامه دهد. همین حادثه باعث شد او هم ما را بشناسد و از آن لحظه به بعد، به عنوان بیسیم چی در خدمت او باشیم. به همین خاطر بچهها ما را پیک حاج احمد صدا میزدند.
خودم کولت میکنم!
بعد از جنگ، حاج احمد جزء فرماندهان برجستهی سپاه پاسداران شده بود و مدتی از ایشان بی خبر بودم. تا این که شمارهی ایشان را از طریق یکی از دوستان به دست آوردم و به حاج احمد زنگ زدم. این لحظه یکی از به یادماندنی ترین خاطرات من است و هرگز از ذهنم محو نمی شود: همین که خودم را معرفی کردم با شور و شوق گفت: «تازه مرد! خودتی؟!» بعد ادامه داد: «کجایی؟! دلم برایت تنگ شده است!» هنوز هم وقتی این لحظهها را به یاد میآورم اشک در چشمانم جمع میشود… گفتم: «اگر برای دیدن شما بیاییم ما را راه نمی دهند!» گفت: «تو هر وقت آمدی، با همین شماره تماس بگیر خودم میآیم و هر جای تهران باشی کولت میکنم و تو را به این جا میآورم!»
شریک غم
در زمانی که در خدمت حاج احمد بودم، پدرم را از دست داده بودم. او هم متوجه شده بود و همیشه سعی میکرد مواظبم باشد. هر وقت غمگین میشدم و به یاد پدرم میافتادم، شریک غمم میشد و مرا تسکین میداد. بعد از این هر چقدر اصرار میکردم اجازه نمی داد به خط مقدم بروم.
انتهای پیام/
Friday, 22 November , 2024