در روایتی از امام صادق (ع) ۱۰ معجزه‌ای که هنگام ولادت پیامبر اکرم (ص) آشکار شد، نقل شده است که از جمله آنان می‌توان به محروم شدن ابلیس از ورود به آسمان‌های هفتگانه، شکستن تمامی بت‌ها در بتکده، شکستن ایوان کسری، روان شدن آب در سرزمین خشک سماوه، خاموش شدن آتشکده فارس پس از هزار سال و… اشاره کرد.

index
اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد رسول اعظم، در ماه ‏ «ربیع الاول‏» و در مکه بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند؛ معروف میان محدثان شیعه این ست که آن حضرت، در ۱۷ ماه ربیع الاول، روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود و مشهور میان اهل تسنن این ست که ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه ۱۲‌‌ همان ماه اتفاق افتاده است.

نام پدر ایشان «عبد الله» و نام مادر گرامیشان «آمنه» بود. حضرت محمد (صلوات الله علیه) در دوران کودکی به فاصله کوتاهی پدر و مادر خود را از دست داد و سرپرستی ایشان را جدش عبدالمطلب و پس از وی ابوطالب عموی گرامی‌اش (پدر حضرت علی (علیه السلام)) عهده دار شد.

در روایات نقل است که پس از زایمان آمنه، حوریان بهشتی کودک را در پارچه‌ای پیچیده در برابر آمنه نهادند و به آسمان بازگشتند تا بشارت ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به ملائکه برسانند. جبرئیل و میکائیل دو ملک متقرب خداوند به صورت دو جوان وارد خانه آمنه شدند. در دست جبرئیل ظرف بزرگی از طلا و با میکائیل آبریزی از عقیق سرخ بود پس جبرئیل بدن حضرت محمد (صلوات الله علیه) را شست و شو می‌داد و میکائیل بر آن آب می‌ریخت پس از پایان شستشو در چشمان کودک سرمه کشیدند و بر سر او ماده‌ای ساخته شده از مشک و عنبر و کافور قرار دادند.

پس ملائکه هفت آسمان به دیدار حضرت محمد (صلوات الله علیه) آمدند و گروه گروه بر او سلام کردند. خداوند در شب تولد حضرت محمد (صلوات الله علیه) به جبرئیل امر فرمود: ۴ پرچم بهشتی به زمین فرود آورد. جبرئیل پرچم اول را که پرچمی سبز بود و بر آن با خطی سفید نوشته شده بود «لا اله الا الله، محمد رسول الله»، بر کوه قاف نهاد و پرچم دیگر را بر کوه ابوقبیس. این پرچم دو شعبه داشت که بر یکی نگاشته بود: «گواهی بر وحدانیت خداوند» (شهادة ان لا اله الا الله) و بر شعبه دیگرش «دینی جز دین محمد بن عبدالله نیست.»

پرچم سوم را بر بام مسجد الحرام نصب کرد که بر یک تکه آن نوشته بود: «خوشا آنان که بر خدا و محمد (صلوات الله علیه) ایمان آوردند.» و بر دیگری نوشته بود: «وای بر آنان که به محمد (صلوات الله علیه) نگروند و یک حرف از آنچه را که از نزد خداوند آورده است رد کنند.» و پرچم چهارم را بر ضریح بیت المقدس نهاد که بر آن به خط سیاه در سطر اول نوشته بود: «پیروز، جز خدا نیست.» و در سطر دوم: «نصرت و یاری تنها برای خدا و محمد (صلوات الله علیه) است.»

جوانی و ازدواج پیامبر (صلوات الله علیه)

آرامش و وقار و سیمای متفکر «محمد» از زمان نوجوانی در بین همسن و سال‌هایش کاملا مشخص بود. به قدری ابوطالب او را دوست داشت که همیشه می‌خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش کشد و نگذارد درد یتیمی او را آزار دهد. در سن ۱۲سالگی بود که عمویش ابوطالب او را همراهش به سفر تجارتی – که آن زمان در حجاز معمول بود – به شام برد.

در همین سفر در محلی به نام «بصری» که از نواحی شام (سوریه فعلی) بود، ابوطالب به راهبی مسیحی که نام وی «بحیرا» بود برخورد کرد و او از روی نشانه‌هایی که در کتابهای مقدس خوانده بود، با اطمینان دریافت که این کودک‌‌ همان پیغمبر آخرالزمان است و به ابو طالب سفارش زیاد کرد تا او را از شر دشمنان به ویژه یهودیان نگاهبانی کند، زیرا او در آینده مأموریت بزرگی به عهده خواهد گرفت.

محمد جوان که در راستی و درستکاری و شرافتمندی و جلال زبان زد بود به «محمد امین» مشهور شد و وقتی امانت و درستی محمد (صلوات الله علیه) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندی از مردم مکه به نام «خدیجه» دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بی‌نظیر داشت، محمد (صلوات الله علیه) را برای تجارت به شام برگزید و پس از آنکه از غلام خویش در مورد امانتداری محمد و پیش گویی راهب مسیحی در مورد پیامبری محمد (صلوات الله علیه) شنید خواستار ازدواج با ایشان شد.

محمد نیز این پیشنهاد را قبول کرد و در این موقع خدیجه ۴۰ ساله بود و محمد (صلوات الله علیه) ۲۵ سال داشت. خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد (صلوات الله علیه) گذاشت و غلامانش را نیز بدو بخشید. محمد (صلوات الله علیه) بی‌درنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگی بود.

بعثت

حضرت محمد (صلوات الله علیه) پیش از رسالت بیشتر در «غار حرا» در شمال مکه مشغول عبادت بود. اما در شب ۲۷ رجب واقعه‌ای اتفاق افتاد و او را سرور و اسوه عالمیان کرد. درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد (صلوات الله علیه) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد. سن محمد (صلوات الله علیه) در این هنگام ۴۰ سال بود.

این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توان عظیمش بود و جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد (صلوات الله علیه) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت. سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت و خدیجه دانست که مأموریت بزرگ «محمد» آغاز شده است. پیامبر (صلوات الله علیه) دعوت به اسلام را از خانه‌اش آغاز کرد؛ ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش علی به او ایمان آوردند. سپس کسان دیگر نیز به محمد (صلوات الله علیه) و دین اسلام گرویدند. دعوتهای نخست بسیار مخفیانه بود. محمد (صلوات الله علیه) و چند نفر از یاران خود، دور از چشم مردم، در گوشه و کنار نماز می‌خواندند.

دعوت از خویشان و نزدیکان

پس از سه سال که مسلمانان در کنار پیامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت می‌پرداختند و کار خود را از دیگران پنهان می‌داشتند، فرمان الهی فرود آمد: «فاصدع بما تؤمر…» آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان «. بدین جهت، پیامبر (صلوات الله علیه) مأمور شد که دعوت خویش را آشکار نماید. با ابلاغ عمومی رسالت، وضع بسیاری از مردم با محمد (صلوات الله علیه) تغییر کرد؛ از آن پس کم کم صف‌ها از هم جدا شد.

مشرکان قریش در مکه برای اینکه پیامبر (صلوات الله علیه) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند عهدنامه‌ای نوشتند و امضا کردند که بر طبق آن باید قریش ارتباط خود را با محمد (صلوات الله علیه) و طرفدارانش قطع کنند. با آن‌ها زناشویی و معامله نکنند. در همه پیش آمد‌ها با دشمنان اسلام هم دست شوند. این عهدنامه را در داخل کعبه آویختند و سوگند خوردند متن آنرا رعایت کنند. ابوطالب حامی پیامبر (صلوات الله علیه) از فرزندان» هاشم «و» مطلب «خواست تا در دره‌ای که به نام» شعب ابی طالب «است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند.

مسلمانان در آنجا در زیر سایبان‌ها زندگی تازه را آغاز کردند و برای جلوگیری از حمله ناگهانی آن‌ها برجهای مراقبتی ساختند. این محاصره سخت سه سال طول کشید. تنها در ماههای حرام (رجب – محرم – ذیقعده – ذیحجه) پیامبر (صلوات الله علیه) و مسلمانان از» شعب «برای تبلیغ دین و خرید اندکی آذوقه خارج می‌شدند. گرسنگی و سختی به حد ‌‌نهایت رسید. اما مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند.

روزی از طریق وحی پیامبر (صلوات الله علیه) خبردار شد که عهدنامه را موریانه‌ها خورده‌اند و جز کلمه» بسمک اللهم «چیزی باقی نمانده است؛ این مطلب را ابوطالب در جمع مشرکان گفت و وقتی تحقیق کردند به صدق گفتار پیامبر پی بردند و دست از محاصره کشیدند. مسلمانان نیز نفسی براحت کشیدند. اما پس از چند ماهی خدیجه همسر با وفا و ابوطالب حامی پیغمبر (صلوات الله علیه) دار دنیا را وداع کردند و این امر بر پیامبر گران آمد.

هجرت به مدینه

وقتی عرصه بر پیروان محمد (صلوات الله علیه) تنگ آمد؛ مسلمانان با اجازه پیامبر مکرم (صلوات الله علیه) به یثرب (مدینة النبی) رفتند و در مکه جز پیامبر و علی (علیه السلام) و چند تن که یا بیمار بودند و یا در زندان مشرکان بودند کسی باقی نماند. وقتی بت پرستان از هجرت پیامبر (صلوات الله علیه) با خبر شدند، در پی نشست‌ها و مشورت‌ها قرار گذاشتند ۴۰ نفر از قبایل را تعیین کنند، تا شب هجرت به خانه پیامبر بریزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وی در بین تمام قبایل پخش گردد و بنی هاشم نتوانند انتقام بگیرند، و درنتیجه خون آن حضرت پایمال شود. اما فرشته وحی رسول مکرم (صلوات الله علیه) را از نقشه شوم آن‌ها با خبر کرد. اما در آن شب حضرت علی (علیه السلام) به جای پیغمبر خوابید، و آن حضرت مخفیانه از خانه بیرون رفت و این اتفاق در ربیع الاول سال ۱۳ بعثت واقع شد.

دوران زندگى رهبر مسلمانان جهان از آغاز کودکى تا روزى که به پیامبرى و رسالت مبعوث شد و تا زمانى که دعوت حق را لبیک گفت، پر از حوادث شگفت‏ انگیزی است که حکایت از این دارد که زندگی پر برکت پیامبر (صلوات الله علیه) یک زندگى عادى نبوده و از عظمت ‏شخصیت او روایت می‌کند.

پیامبر اسلام سرانجام پس از ۶۳ سال عمر با برکتی که داشتند در آخرین سفر خویش به مکه برای انجام مناسک حج مأموریت الهی و پایان خویش را به انجام رساندند و در نزد حداقل ۱۰۰ هزار مسلمان در روز ۱۸ ذی الحجه وصایت و ولایت امیرالمؤمین علی (علیه السلام) را اعلام فرمودند و آن جمع مسلمین به عنوان وصی و جانشین پیامبر و ولی با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کردند اما دو ماه و چند روز بعد از واقعه» غدیر خم «در اواخر صفر سال ۱۱ هجری (۲۸ صفر)، پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) بیمار شدند و در مدینه چشم از جهان فروبسته و در جوار مسجدی که خود ساخته بود مدفون گردید و امروز هزاران سال است که این قبر منور، زیارتگاه بیش از یک میلیارد مردم مسلمان جهان است.