تئوری پردازان سکولار ، خاتمی را به سبب کسب 20 میلیون رأی «تنها حاکم مشروع» در ایران خواندند که باید «حاکمیت دینی» یعنی ولایت فقیه را از میان بردارد.

با آغاز به کار دولت خاتمی، گفتمان سکولاریسم هم اکنون خود را در کسوت یک سازمان قدرتمند به نام دولت می دید و باید برای براندازی نظام سیاسی ایران برنامه ریزی عملیاتی می کرد. اولین گامی که سکولارها در راستای تدوین این برنامه بر داشتند، ارائه یک تئوری توصیفی برای تبیین شرایط پس از دوم خرداد بود. «مشروعیت دوگانه» و «حاکمیت دوگانه» عباراتی بودند که برای توصیف شرایط جدید ابداع شدند؛ بدین صورت که تئوری پردازان سکولار خاتمی را به سبب کسب 20 میلیون رأی «تنها حاکم مشروع» در ایران خواندند که باید «حاکمیت دینی» یعنی ولایت فقیه را از میان بردارد؛ تا با حذف ولایت فقیه از نظام سیاسی ایران، پروژه سکولاریزاسیون به اتمام برسد.

اما سکولارها- که اینک خود را اصلاح طلب می خواندند- درباره چگونگی براندازی نظام مستقر و حذف ولایت فقیه از عرصه سیاسی دچار اختلافات جدی شده و در عمل دو دسته شدند. گروهی که به افراطیون اصلاح طلب مشهور شدند و به سرعت با مخالفان بیرونی نظام پیوند خوردند، معتقد بودند که از طریق ساختارهای موجود، نمی توانند موفق به حذف ولایت فقیه شوند و شعارهایی چون تغییر قانون اساسی، برگزاری رفراندوم، محدود کردن ولی فقیه و… سر می دادند.

این طیف معتقد بود همه مردم ایران یا حداقل 20 میلیون نفری که به خاتمی رأی داده اند، مانند سروش و ملکیان و بشیریه می اندیشند و اسلام را ناقص، عقل مجرد را کافی و جمهوری اسلامی را مستبد می دانند و چون پروسه شبیه سازی اسلام و مسیحیت به انجام رسیده، می توان با یک رفراندوم کار را تمام کرد: «ایرانیان و به ویژه جوانان ایرانی، اغلب به این نتیجه رسیده اند که مذهب به عنوان ایدئولوژی دولت، حتی از نوع اصلاح شده اش، جوابگوی نیازهای یک کشور و جامعه مدرن نیست». (1)

گروه دوم که شخص خاتمی نیز در آن جای می گرفت، معتقد بود که باید با برنامه هایی چون تاکتیک فشار از پائین و چانه زنی در بالا، آرام آرام در بخش های مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، قدرت را به دست گرفت و در نهایت، با کاربرد انحصاری قدرت، از مرزها و چارچوب های نظام برای رسیدن به دموکراسی سکولار گذر کرد.

در باور این گروه، مردم ایران هنوز اسلام را مساوی و مشابه مسیحیت نمی دانستند و باید زمان و هزینه زیادی صرف می شد تا باورهای دینی مردم تغییر پیدا کرده و با جامعه پذیر شدن آرای سروش و ملکیان و بشیریه، زمینه برای تحقق سکولاریسم فراهم شود. این طیف معتقد بود که باید شیوه «حاکمیت دوگانه کارکردی» -ونه غیرکارکردی- را در پیش بگیرد و بر این اساس، جریان اصلاحات، ضمن به رسمیت شناختن محدوده اختیارات ولی فقیه، برای فرسایش تدریجی آن تلاش کند. (2)

این بود که سکولارها عملا دو راهکار برای براندازی جمهوری اسلامی در پیش گرفته و هر دو را نیز در مراحل گوناگون به دست اجرا سپردند: «سکولاریزاسیون تدریجی متکی بر توافق های درون حاکمیت» و «اقدام رادیکال برای دگرگون ساختن بنیادین حکومت».

خاتمی نه تنها خود معتقد به براندازی نرم بود، بلکه همواره در طول دوران ریاست جمهوری خود، از آنها که به اقدامات رادیکال دست زدند، انتقاد کرد و حتی بعضا در مقابل آنها ایستاد و کار به جایی رسید که زمزمه¬های «عبور از خاتمی» نیز در اردوگاه سکولارهای رادیکال به گوشش رسید.

خاتمی بعدها در ماه های پایانی دولتش که پروژه سکولاریسم را نافرجام می¬دید، این ناکامی را محصول تحرکات طیف رادیکال دانست: «برخی از کسانی که خود باعث تشدید موانع شده بودند، طلبکارانه از اصلاحات می خواستند که به هیأت معارض (اپوزیسیون) ولی در دل دولت عمل کند که چنین امری نه تنها به مصلحت نبود، بلکه می توانست یکی از طنزهای بزرگ همه دوران های تاریخ باشد».(3)

منابع:

1-هوشنگ امیراحمدی، «درآمدی بر جامعه مدنی در ایران امروز»، مجله ایران فردا، شماره 28، سال پنجم (آبانماه 1375) ص 16.

2- ن. ک. به مقاله علیرضا علوی تبار با عنوان «مشروطیت یا جمهوریت» در ماهنامه مهرنامه شماره 14(مرداد 1390) ص60.

3-سید محمد خاتمی، نامه ای برای فردا، پیشین

منبع: ره به ری