گپ و گفتی صمیمی با همسر شهید امیرسرتیپ شیرودی ؛

شیرودی بیشترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان به نام خود ثبت کرده است.

360 بار در پروازهای جنگی در دفاع از کیان اسلام و میهن با خطر مرگ رو به رو شد و 300 گلوله به بدنه بالگردش اصابت کرده و با 40 بار سانحه‌ای که در اثر هجوم به مواضع دشمن برایش پیش آمد، هیچگاه از ادامه خدمت سر باز نزد و در شکار تانکهای دشمن، خلبانی بی رقیب بود.
او سرانجام با هدف قراردادن چهار تانک عراقی و درحالی که مورد اصابت گلوله‌دشمن قرار گرفته بود، آخرین مأموریت خود را به حمله به تانکی که بالگرد او را مورد هدف قرارداده بود به پایان رسانید و با مسلسل هدف را از میان برداشت. در این حمله عراق با 250 تانک و پشتیبانی توپخانه و خمپاره انداز و جنگنده‌های تادندان مسلح برای تصرف ارتفاعات «بازی دراز» لشکر خود را به سمت سرپل ذهاب فرستاده بود و آخرین پرواز شجاع ترین خلبان جهان در حالی رقم خورد که او با شهامت و شجاعت تا آخرین لحظه جنگید و با شهادت خود لقب نامدارترین خلبان جهان را به خود اختصاص داد.
فرزندش ابوذر با اینکه در رشته الکترونیک دانشگاه امیرکبیر قبول شد، اما راه پدر شهیدش را ادامه داد و عشق پرواز او را به سوی خلبانی هواپیما کشانید و اکنون با یاد پدر به دور دنیا پرواز می‌کند.
خدا نکند!
رو در روی «شهناز شاطرآبادی» همسر این شهید می نشینیم تا گوشه‌ای از زندگی خانوادگی او را از زبان کسی بشنویم که اگر چه دو سال و چند ماه افتخار همراهی شهید شیرودی را داشت، اما کمتر از دو ماه و چند روز در کنار همسر بود. وقتی از او می‌پرسم چگونه با شیرودی آشنا شده‌اید؛ می‌گوید: اوایل سال 57 یکی از دوستانم را به همراه نامزدش برای جشن عروسی خواهرم دعوت کردم. آنها جوانی را به همراه خود آورده بودند که من به طور اتفاقی هنگام عروس کشان سرکوچه او را دیدم و با پافشاری دوستم و نامزدش از مادرم اجازه گرفتم وسوار ماشین آنها شدم که راننده‌اش همان جوانی بود که سرکوچه دیده بودم.
از دوستم اسم آقا را پرسیدم. گفت: « اکبر» من هم بنا به رسم و رسومی که داشتیم، بدون آنکه منظور خاصی داشته باشم، به رسم محلی به ایشان گفتم ان شاء ا… روزی هم در شادی و عروسی شما عزیزان شرکت کنم. اکبر آقا در جواب گفت: «خدا نکند» و این اولین دیدار من با شهید شیرودی بود و تنها حرفی بود که ایشان گفت.
اما این دیدار به همین مراسم عروس کشان ختم نشد و دوست مشترک که می دانست اکبر آقا با همان دیدار اولیه انتخاب خود را کرده است، برای آَشنایی بیشتر ما دست به کار شدند و چند مهمانی خانوادگی و چند دیدار دوستانه برگزار کردند و سرانجام روزی رسید که دوستان مشترک خبردادند که اکبر آقا خواستگار من است.
خانم شاطرآبادی در ادامه می‌گوید: در آن زمان من دوره پرستاری را می‌گذراندم و نظامی بودم و قصد ازدواج هم نداشتم، به همین دلیل بعدها که صحبت آشنایی بین ما پیش ‌آمد، خیلی‌ها گمان کردند که علت ازدواج ما نظامی بودن من است، در حالی که چنین نبود و رفت و آمدهای خانوادگی شرایطی را فراهم کرد تا این آشنایی به ازدواج منجر شود.
داستان به این جا که می رسد، می‌پرسم: آن زمان ایشان در کجا خدمت می کردند و چه درجه‌ای داشتند؟ او می گوید: ایشان ستوانیار ودر هوانیروز خدمت می کردند.
و ادامه می دهد: ما در آخرهای سال 57 در حالی باهم ازدواج کردیم که به دلیل شرایط انقلاب اسلامی و نیز پس از پیروزی کمتر هم را می‌دیدیم.
و می‌گوید: ما از همان روزهای اول ازدواج کمتر باهم بودیم، او در حالی که با کمیته انقلاب اسلامی حشر و نشر داشت، با شروع درگیری‌های کردستان و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به سپاه غرب کشور پیوست و پس از حمله دشمن بعثی به ایران، او از اولین کسانی بود که با بالگرد به جنگ دشمن رفت.
به جرأت می‌گویم با اینکه دو سال و چند ماه زندگی مشترک باهم داشتیم او در تمام مدت درگیر مسایل انقلاب و کشور بود و هنوز خستگی تلاش برای پیروزی انقلاب را برچهره داشت که جنگ کردستان و به دنبال آن جنگ شروع شد.
«فدای سر امام»
مکان زندگی خانواده شهید شیرودی در پادگان هوانیروز کرمانشاه مورد شناسایی دشمن قرار گرفت و جنگنده‌های دشمن بارها به این پادگان یورش بردند.
همسر شهید شیرودی در این باره می‌گوید: ما در طبقه سوم آپارتمانهای پایگاه زندگی می‌کردیم، میگهای عراقی به قصد بمباران منزل ما در هوانیروز برفراز پایگاه هوایی به پایگاه حمله کرد. آنها می‌دانستند که همسرم در جنگ تحمیلی چه صدماتی به نیروهای دشمن زده است. پدافند هوانیروز، میگ عراقی را مورد هدف قرارداده بود ودر آن لحظه‌ما در محل نبودیم. میگ عراقی در حال سقوط وارد محل زندگی ما می شود و آپارتمان محل زندگی ما را تخریب می کند.
از همسر شهید شیرودی می‌خواهم که لحظه‌ای که شهید شیرودی از این حمله دشمن آگاه شد، بگوید: وقتی اطلاع دادند که جنگنده عراقی خانه ات را خراب کرده است، اما خانواده صدمه‌ای ندیده‌اند، او هیچ عکس العملی نشان نداد و آن طور که دوستانش برای ما تعریف کردند، او گفته بود:« فدای سر امام».
از همسر شهید دلاور اسلام می پرسم، چه اندازه با روحیات شهید شیرودی آشنا بودید.
آهی می‌کشد ودر حالی که سعی می کند آرامش خود را حفظ کند، می‌گوید: من همیشه گفته‌ام و باز هم می‌گویم، من با شهید زندگی نکردم و او را نمی‌شناختم و همیشه از این جهت در عذابم که نتوانستم روح بزرگ وهمت بلند او را در راهی که انتخاب کرده بود، بشناسم و افسوس می‌خورم که همرزمانش بیش از من با او در جبهه‌ها همراه و همدل و درکنارش بودند و من هرگز نتوانستم در کنارش باشم.
می پرسم، وقتی می‌دیدید که او زندگی خانوادگی را فدای جبهه و دفاع از میهن واسلام کرده چه احساسی داشتید. در کمال صداقت پاسخ می‌دهد: او عاشق پرنده‌ای بود که با آن به شکار تانکهای دشمن می‌رفت، این را از همرزمانش شنیده‌ام. زمانی که از ایشان خواستیم برای جمع آوری اجناس کمتر صدمه دیده در اثر حمله میگ عراقی اقدام کند، خودش نیامد و حاضر نشد جبهه را ترک کند.

عادله
خانم شاطر آبادی در ادامه از دیدار با همسرش در آخرین ماه‌های دوران مادر شدن می گوید:
دو ماه پیش از آنکه فرزندم به دنیا بیاید، از من خواست که برای وضع حمل به تهران بروم و در آن شرایط که به وجود ایشان نیاز داشتم و آرزو داشتم در کنار شوهر باشم، با همراهی خواهر ایشان به تهران رفتم تا وقتی که دخترم یک ماهه بود، پدرش از جبهه آمد و او را دید.عادله فرزندی که از او یاد شد، اکنون در کنار مادر به خاطرات آن دوران گوش می‌دهد. از او می‌خواهم خاطره‌ای از پدر تعریف کند، می‌گوید: هیچ خاطره‌ای از پدر به یاد ندارم، یک سال ونیمه بودم که پدرم شهید شده است به جز عکسها و حرفها و گفته‌هایی که در مراسمها از پدرم می‌گویند، چیزی نمی‌دانم. مادر بزرگم یک سری وسایل شخصی پدرم را که نگهداری کرده بود، نشانم داده‌اند. اما از پدر آنچه دارم، همین خاطراتی است که از رشادتهای او می‌شنوم و احترامی است که برای ما هم به خاطر این شهید که افتخار ما و همه ایرانیان است، می گذارند.

 

مرا به درجه ستوانیار سومی برگردانید
مروری بر زندگی امیر سرتیپ خلبان علی اکبر شیرودی کافی است که بدانیم او از همان دوران کودکی دارای هوش و استعدادی خدادادی بوده است.
دوره ابتدایی را با کسب رتبه شاگرد اولی پشت سرگذاشته وبه دلیل نبود دبیرستان در روستا در دبیرستانی در شیرود که در 6 کیلومتری محل سکونت قرار داشته، به تحصیل ادامه داده و همانند دیگر بچه‌های روستا در امر کشاورزی به پدر کمک رسان بوده است.
وی در سال آخر دبیرستان برای کار به تهران می‌رود و در آنجا همزمان تحصیل را ادامه می‌دهد. در سال 1351 وارد دوره مقدماتی خلبانی و پس از پایان دوره به پادگان هوانیروز اصفهان رفته و پس از پایان دوره خلبانی به استخدام ارتش درمی‌آید و به پادگان هوانیروز کرمانشاه منتقل می‌شود.
در دوران مبارزات مردم ایران علیه نظام شاهنشاهی، با مردم همراه می‌شود و اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) را به مردم می‌رساند. او که دوره خلبانی بالگرد کبرا را گذرانیده است، در آستانه پیروزی انقلاب همراه با حجت الاسلام آل طاهر مسؤولیت حفاظت از رادیو و تلویزیون و ادارات مهم را برعهده می‌گیرد و در غائله کردستان داوطلبانه به آنجا رفته و در مقابل گروه‌های ضد انقلاب ازهیچ کوششی دریغ نمی کند.
امیرشهید اسلام در سن 24 سالگی به عنوان فرمانده خلبانان هوانیروز انتخاب می‌شود. با حمله دشمن بعثی در 31 شهریور 1359 به کرمانشاه می‌رود. بنی صدر که رئیس جمهوری وقت است، دستور می‌دهد پادگان را تخلیه و انبار مهمات را منهدم کنند، اما شیرودی بادو نفر از همفکران از این دستور سرپیچی کرده و با دو بالگرد که در اختیار دارند، به مقابله با دشمن عراقی برمی‌خیزند. وی با دو خلبان به عنوان تنها موشک انداز پیشاپیش آنها به دشمن یورش برده و با وجود کارشکنی‌های بنی صدر، رشادتهای کم نظیری را در جلوگیری از حملات دشمن در کارنامه‌اش به ثبت می‌رساند.
بنی صدر ناچار به دادن درجه تشویقی می‌شود و علی اکبر شیرودی از درجه ستوانیار سومی به سروانی ارتقا می‌یابد.
شیرودی در نامه‌ای به فرمانده هوانیروز می‌نویسد: اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می‌باشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ کشور اسلامی در تمامی جنگها شرکت نموده و منظوری جز پیروزی اسلام نداشته‌ام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته‌ام، بنابراین تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده‌اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بوده‌ام، برگردانید.
من تا روز جمعه بیشتر زنده نیستم…
در ادامه گپ و گفت با همسر شهید، از آخرین لحظاتی می پرسم که به تعبیر شهید مصطفی چمران، ستاره درخشان جنگهای کردستان شهید می شود و رئیس ستاد مشترک ارتش خبرشهادتش را به حضرت امام (ره) می‌دهد و امام می‌فرمایند: او آمرزیده است.
سرکارخانم شاطر آبادی می‌گوید: او عاشق شهادت بود و خودش را آماده کرده بود، وقتی برادر بزرگترش از او پرسیده بود، تو که آنقدر عاشق شهادتی، چرا شهید نمی‌شوی، به برادرش گفته بود، زمانی که از تو خواستم بیا، بچه‌ها را به تهران ببر، همان زمان شهادت من نزدیک است و همین طور هم شد.
بنا به گفته همسر شهید خلبان شیرودی، یک روز پیش از شهادت با برادرش تماس می‌گیرد و می‌گوید، برو بچه‌ها را به تهران بیاور، من درگیر خدمت هستم. برادرشان در حالی که این گفته برادر را در مورد زمان شهادت به فراموشی سپرده است، وقتی به کرمانشاه می‌رسد، به یاد می‌آورد که برادرش از او چه خواسته است، منقلب می‌شود و اولین پرسشی که جلوی پادگان مطرح می‌کند اینکه آیا از خلبانها کسی شهید شده است ؟ می‌گویند؛ نه!
و ادامه می دهد: در آن زمان به علت تخریب خانه، به جای دیگر نقل مکان کرده بودیم که حتی تلفن هم نداشتیم، همسایه رو به رو که تلفن داشت، در منزل نبود، وقتی آمد، گفتم که اجازه بدهید به پادگان زنگ بزنم. گفتند، دیروقت است، فردا صبح بیایید زنگ بزنید. صبح رفتم و به پاد گان زنگ زدم، گفتم همسر شیرودی هستم، شخصی که جواب تلفن را می‌داد، در حالی که نمی‌توانست درست حرف بزند و بغض گلویش را گرفته بود، مکثی کرد و گفت: نیستند و برای پرواز رفته‌اند، وقتی برگشتند می‌گویم با شما تماس بگیرند. او می‌دانست که ساعت پنج صبح همسرم به شهادت رسیده است. و اکنون زمانی است که از زبان همسر شهید بشنوم که خبر شهادت امیرخلبان سرتیپ علی اکبر قربان شیرودی که در هشتم اردیبهشت 1360 در منطقه عملیاتی بازی در از به شهادت رسید و اکنون با درجه سرلشکری از او یاد می‌شود، چگونه به او اطلاع داده شد.
می گوید: ازطریق فرمانده هوانیروز افرادی از طرف عقیدتی سیاسی آمدند و آرام آرام شروع کردند به آماده سازی ما برای دادن خبر شهادت ایشان، در حالی که این خبربرایم غیر منتظره نبود.
بعد هم امام جمعه کرمانشاه (شهید اشرفی اصفهانی) آمدند و از مسایل جنگ و جبهه گفتند و در آخر فرمودند، شهید شیرودی به من گفت، حاج آقا من تا روز جمعه بیشتر زنده نیستم… .

 

 

از خاطرات شهید

… دوباره به همه ملتهای مسلمان جهان اعلام می کنم که من و همرزمانم سرباز اسلام هستیم و برای اسلام می جنگیم و نه برای هیچ چیز دیگر.
ما برای احیای اسلام می جنگیم و من به نوبه خودم اگر برای اسلام نبود، حتی اسلحه به دست نمی گرفتم.
من بر می گردم به منطقه تا سنگر خالی نباشد. من برمی گردم تا آنجا که نفس دارم بکوشم این مزدوران عراقی را از کشور عزیزمان بیرون کنیم و در عراق ساقطشان کنیم .ما به امید سقوط دادن رژیم عراق و همچنین رژیم های ظالم کشورهای دیگر می جنگیم، مکتب ما پیروز است، مکتب ما قوی است .این مکتب است که سربازان را به جبهه می فرستد و این طور رشادت به خرج می دهند و این چنین از خودشان فقط مقداری خاکستر به جا می گذارند و اسم عزیزشان در ایران و در تاریخ کلیه جنگهای جهان علیه ظلم زنده خواهد بود … از قول من به امام بگویید :«امروز در جنگ، مکتب است که می جنگد، نه تخصص.»
منبع:قدس آنلاين