چند سال پیش که به لطف باستانگرایی دوستان رئیس جمهور سابق خانهای با شکوه به ریچارد فرای در اصفهان اعطا شده بود طی یادداشتی که در کیهان به چاپ رسید، او را با استادش آرتور پوپ مقایسه کرده بودم، کسی که آثار باستانی ایران را به سرقت برده بود.
کیهان در یادداشت روز خود نوشت: چند سال پیش که به لطف باستانگرایی دوستان رئیس جمهور سابق خانهای با شکوه به ریچارد فرای در اصفهان اعطا شده بود طی یادداشتی که در کیهان به چاپ رسید، او را با استادش آرتور پوپ مقایسه کرده بودم، کسی که آثار باستانی ایران را به سرقت برده بود؛ جنازهاش را در حاشیه زاینده رود به خاک سپرده و برایش گنبد و بارگاه ساخته بودند. از قضا ریچارد فرای هم درست همین وصیت را کرده و خواسته او را در حاشیه زایندهرود به خاک بسپارند.
حالا فرای فوت کرده است و شاید جسدش امروز یا فردا به ایران برسد تا بار دیگر مافیای روشنفکری در روزنامههای زنجیرهای با تحت فشار قرار دادن رئیس جمهور مقدمات دفن او را در اصفهان فراهم کنند، درست مثل روزنامه شرق که یک صفحه کامل دیروز خود را به تعریف و تمجید از فرای اختصاص داده است (شماره ۱۹۸۴). این میتواند پدیدهای جالب در مناسبات دولتی باشد که به هر شکل میکوشد خود را از اقدامات دولت گذشته جدا کند اما دست کم در این زمینه انگار حسن روحانی قصد دارد پا جای پای محمود احمدینژاد بگذارد. با این حساب خواندن دوباره آن یادداشت خالی از لطف نیست:
با خیال راحت خوابیدهای و انگار نه انگار که عمری گنجینههای تاریخی این مملکت را غارت کردهای. حالا برایت آرامگاهی و سایهبانی ساختهاند و شدهای قبله آمال «ایران پرستان» و ساده لوحانی که از میان این همه سرمایه ارزشمند فقط به حضور تو و امثال تو افتخار میکنند؛ باد در غبغب میاندازند که «پروفسور پوپ»، ایرانشناس آمریکایی در کنار «پل خواجو» دفن شده و میگویند این افتخار اصفهان و ایران است؛ برایت شعر میگویند و کتاب مینویسند.
تو در زیر خاک خوابیدهای و برخی بیخبران فکر میکنند چه خدمات بینظیری به ایران و تاریخ ایران کردهای! کاش بودی و برایشان میگفتی! کاش بودی و پاسخ این همه سؤالهای بیجواب ما را میدادی! آقای پوپ یادت هست 100 سال پیش، وقتی تازه به ایران آمده بودی و با اتومبیل سفارت در خیابان تردد میکردی، به قول خودت مردم تا چشمشان به آن پرچم راه راه ایالات متحده در جلوی اتومبیل میافتاد گل از گلشان میشکفت، تو را در آغوش میفشردند و به گرمی از تو استقبال میکردند! یادت هست چهل سال به اسم استاد و کارشناس تاریخی در تمام نقاط این کشور بالا و پایین رفتی و بدون اینکه مردم شریف و مذهبی ایران مزاحمت شوند از آثار و ابنیه اسلامی عکس میگرفتی و گزارش تهیه میکردی!؟
حالا ما شدهایم افراطیون مذهبی و شما شدهای کارشناس هنر اسلامی! تو را تاریخشناس و ایرانشناس میخوانند و چه مقالاتی که برایت نمینویسند! البته زیاد هم عجیب نیست، برناردسون میگفت: «بسیاری از تاریخهای باستانشناسی صرفا برای عوام نوشته شدهاند.» و حتما این القاب دهان پرکن هم زاییده ذهن کسانی است که از تو برای عوام بت میسازند! اما در کشور ما دیگر عوامی وجود ندارد و این روزها مردم بار نخبگان را هم به دوش میکشند. آقای پوپ! حالا نیستی تا برایمان از ملاقاتهایت با رضاخان بگویی، اما این روزها اسناد وزارت امور خارجه آمریکا به جای تو حرف میزنند. یادت هست به هر نقطهای از ایالات متحده که میرفتی از دربار پهلوی میگفتی و چقدر از اعلیحضرت تعریف میکردی آنقدر که گفتند «آرتور (آپهام پوپ)» بعد از مرگ «امبری» (نایب کنسول آمریکا در ایران) وظیفه تبلیغ و بازارگرمی برای پهلویها را در آمریکا به عهده گرفته است! چه روزگار طلایی را در ایران سپری کردی و حالا ما ماندهایم با یک معادله تک مجهولی که چرا در اوج فعالیتهای تو در کشورمان بیشترین آثار تاریخی از ایران به سرقت رفت؟!
آقای پروفسور پوپ! محراب هزار و چند صد ساله مسجد اصفهان در موزه نیویورک چه میکند؟! آن محراب باشکوه، با آن بزرگی و عظمت که چند صد سال در اصفهان آرام گرفته بود، چگونه از جایش کنده شد و با چه ترتیباتی از ایران خارج شد؟ مصنوعات کهن هنری ایران کجا، واشنگتن کجا! نگو که سفالینههای نیشابور سر خود از موزه متروپولیتن سر درآوردند؟! بله، شما کارشناس ماهر آثار تاریخی اسلامی و ایرانی بودید و این را با چرخ زدن در موزههای ایالات متحده میتوان دید که چه مجموعههای منحصر به فردی را گلچین کردهاید.
پروفسور پوپ! وقتی رضاشاه پهلوی با دستان ملوکانه مدال افتخار را بر سینه تو چسباند همه فهمیدند که شریک دزد و رفیق قافله کیست؛ آن روز لبخندهای دوستانه تو و اعلیحضرت با مردم حرف میزد و این روزها اسناد وزارت امور خارجه آمریکا فاش میگوید و از کرده خود دلشاد است! پروفسور پوپ یادت هست! تو در لندن نمایشگاه ترتیب داده بودی و آثار هنر اسلامی ایران را نشان میدادی و آنقدر در کار خودت حرفهای بودی که چارلز.سی.هارت (سفیر وقت آمریکا در ایران) دربارهات میگوید: «آثار هنری به امانت گرفته شده از زیارتگاهها و مساجد هرگز به صاحبان اصلیشان مسترد نشد.» هنوز هم گزارش جناب سفیر در اسناد وزارت امور خارجه آمریکا موجود است که «باند پوپ- رابینو» را سارق مساجد و زیارتگاههای ایران معرفی میکند. برای همین تو را «دلال عتیقهجات» صدا میکردند و نمونهاش معاملات تو با موزههای شیکاگو، موزه هنر نیویورک و موزههای اسمیتسونین بود.
حالا من به حاشیه زاینده رود نگاه میکنم و گنبد و بارگاهی را میبینم که همه میگویند متعلق به «پروفسور آرتور آپهام پوپ» است: خاورشناس مشهور و ایرانشناس نامدار! مطمئنم اگر در کشورت دفن میشدی نه قبهای داشتی و نه سنگ مزاری به این زیبایی! آقای پوپ، دلال عتیقهجات ایران! ما هنوز تو را درست نشناختهایم که مشتری تازهای برای تدفین در کشورمان پیدا شده است؛ او هم اصفهان را انتخاب کرده و میخواهد مزارش در حاشیه زاینده رود باشد، خدا را چه دیدی، شاید همسایهات شد! به گمانم نامش را شنیده باشی؛ «ریچارد فرای». او مثل تو دلال عتیقهجات نیست، فقط سابقه عضویت در سرویس اطلاعاتی آمریکا (CIA) را دارد، دستکم خودش میگوید چهار بار در کشورهای مختلف متهم به جاسوسی شده چون «کارهایی کردهام که آنها را ناراحت کرده است».
فرای البته مشاور ماهنامه «ایران نامه» هم هست و با بنیاد اشرف پهلوی همکاری دارد. ظاهرا حافظه تاریخی ما ضعیف شده، وگرنه باید یادمان میماند که در دهه هفتاد به ایران آمد و اقدام به جمعآوری گسترده اطلاعات محرمانه نمود و تا آنجا پیش رفت که برای جذب برخی مدیران اجرایی و آموزشی کشور هم اقدام کرد! بعد هم از دولت خاتمی تقدیرنامه گرفت و حمایت شد، چند سال بعد عمارتی قدیمی و گرانبها را از رئیسجمهور سابق هدیه گرفت و حالا شاید به دستور رئیس دولت یازدهم آرامگاهی به او بخشیده شود تا یادآور پدیدهای به نام «ناتوی فرهنگی» در کشورمان باشد.
من اصلا دوست ندارم که چند سال بعد وقتی به حاشیه زاینده رود نگاه میکنم گنبد و بارگاه دیگری ببینم که میگویند متعلق به «ریچارد نلسون فرای» است: ایرانشناس مشهور! یک داغ دل بس است برای قبیلهای… من دوست ندارم نسلهای بعد به حضور یک شیاد دیگر در اصفهان افتخار کنند! من دوست ندارم حاشیه زاینده رود قبرستان راهزنان فرهنگ اسلامی- ایرانی ما باشد! پس کاش مسئولان ما که دغدغه احیای فرهنگ «اسلام ناب» را دارند، تابلوهای ماموران فضای سبز در حاشیه زایندهرود مرا ببینند که با خطی درشت روی آن نوشته شده: لطفا در این مکان آشغال نریزید!
سیدعبدالحسن هاشمی
* منابع و اسناد در آرشیو «دفتر پژوهشهای موسسه کیهان» موجود است.
Wednesday, 27 November , 2024