اين پارادوكس عجيب احساس و محبت، ميان خشونت و جنگ، صحنه‌هايي است كه انسان را مبهوت مي‌كند.

داوود حشمتی: سال 1336 در اصفهان زاده شد. از ابتداي درگيري كردستان به اين منطقه رفت. با شروع جنگ منطقه گرم و سخت جنوب را براي دفاع از دشمن انتخاب كرد. از سال 58 تا زمان شهادت (8 اسفند 65)، فقط يك بار از مرخصي كامل استفاده كرد. زماني كه به حج رفت و شد: حاج حسين خرازي

همسرش باردار بود كه شهيد شد. در طول جنگ بدنش ميهمان٣٠ تركش و يك دستش را تركش برده بود.
با عاطفه بود. با محبت. يكي از مجروح‌ها مي‌گفت پشت تويوتا داشتند مي‌بردنمون عقب. دست سرموش مي كشيد مي‌گفت:نیگا کن. صدامو مى شنوى؟ منم. حسین خرازى. گریه مى کرد.

فرمانده لشكر امام حسين بود. پدرش تا لحظه مجروحيتش نمي‌دانست. مي‌گفت: والا تا دوسال پيش بسيجي بود. «الان مي گن فرمانده لشكره.» يكي از اسرا تعريف مي‌كرد: وقتي مترجم پرسيد مال كدام لشگري گفتم امام حسين. افسر عراقي موهام رو گرفت و ‌كشيد و با عصبانيت سوال مي‌كرد: حسين؟ حسين خرازي؟

يكي از پزشكان تعريف كرده بود: ترکش توپ خورده به گلوشان؛ خودش و راننده اش. خون ریزیش شدید شده، نمى گذارد زخمش را ببندم. مى گوید «اول اون!» راننده اش را مى گوید. با خودش حرف مى زند «اون زن و بچه داره. امانته دست من…» بى هوش مى شود.

اوج عاطفه را در ميان آتش، دود و خون تجربه كردند اينها. در يكي از عمليات‌ها گرداني موفق نمي‌شود. فرمانده تيرخورده پيش حاج حسين رفته بود. بي‌سيم مي‌زنند كه نيروها عقب بكشند. نيروهاي جايگزين برن جلو.

فرمانده سرش را انداخته بود پايين. صداش زد: «حاجي». حاج حسين گفت: «جانم»
گفت «من… من سعى خودمو کردم، نشد. بچه ها خسته بودن. دیگه نمى کشیدن.» زد زیر گریه.
حاج حسین رفت کنارش نشست. با آستین خالیش اشک هاى او را پاک مى کرد، ما همه گریه افتاده بودیم.

اين پارادوكس عجيب احساس و محبت، ميان خشونت و جنگ، صحنه‌هايي است كه انسان را مبهوت مي‌كند.

اين سالها بسیاری با اسم اين شهدا كاسبي كردند. رسم و مرام شهدا را كه بفهمي‌ مي بيني شباهتي به آنها كه مدعي هستند، نداشتند. اصلا آنها مدعي شهدا شدند كه ما را از شهدا زده كنند. مرام شهدا اين بود: ايستادگي در برابر ظلم.

سلام و درود خدا بر تو اي مرد