یکی از افسران عملیاتی سابق دستگاه جاسوسی آمریکا، در کتاب جنجالی خود به موضوع نحوه پیدایش تروریسم تکفیری در منطقه خاورمیانه پرداخته است. شبکه خبری العالم برای نخستین بار ترجمه مهمترین بخش‌های این کتاب را در چند قسمت منتشر کرد.

indexبه گزارش مبارکه نا به نقل از شبکه العالم، “رابرت بایر” مؤلف کتاب “خوابیدن با شیطان” از افسران عملیاتی سابق دستگاه اطلاعات مرکزی آمریکا است. وی پست‌های مختلفی را در “سی. آی. ای” برعهده داشت که از جمله آنها ریاست تیم این سازمان در لبنان در سال ۱۹۸۳ و انفجار بئر العبد است.

وی در این کتاب فصلهایی را به عملیات تعقیب “شهید عماد مغنیه” از فرماندهان مقاومت اختصاص داده است. بایر پس از ناکامی در ترور مغنیه در لبنان، مسئولیت پرونده عراق را برعهده گرفت. این مسئول سابق سیا در کتابش، به مسائلی در خصوص همکاری عربستان و آمریکا در ایجاد تروریسم تکفیری و هدایت آن اشاره می‌کند. با وجود انتشار این کتاب در سال ۲۰۰۳ ، ترجمه‌ای از آن به زبان عربی یا فارسی منتشر نشد. این کتاب در بین خبرنگاران با نام “کاخ سفید و طلای سیاه” نیز شناخته می‌شود.

بخش هشتم:
 رابطه شاخه اخوان در سوریه با القاعده
در ۲۶ اکتبر سال ۱۹۸۸ “هاشم عباسی” در آلمان دستگیر شد. وی عضو گروهکی از اسلامگرایان افراطی بود. این گروهک به سرکردگی “محمد حافظ دلقمونی” در حال برنامه ریزی برای منفجر کردن ۵ هواپیمای غیر نظامی بود. با وجود آنکه عباسی و چند تن دیگر در پس پرده انفجار هواپیمای پانام ۱۰۳ بودند؛ نخستین فرضیه محققان این بود که هنوز باید کارهایی را انجام داد. اما امروز فهمیده‌ایم که اشتباه از ما بود زیرا ما بودیم که اجازه دادیم گروهک هامبورگ تشکیل شود.

۱۱ سپتامبر اخوان سوریه را دور هم جمع کرد. “مامون درکزنلی” یکی از شخصیتهای اصلی شاخه اخوان در آلمان بود. او بعد از جنگ حماه از سوریه به آلمان گریخت. با وجود آنکه درکزنلی تأکید کرد که از حملات ۹/۱۱ اطلاعی نداشت، پس از مدتی اعتراف کرد که به ۳ تن از ربایندگان هواپیما کمک کرده است. یکی از افراد نزدیک به درکزنلی گفت که او در سال ۱۹۷۹ در حمله به مدرسه‌ای در حلب مشارکت داشت. “محمد حیدر زمار” یکی دیگر از کلیدهای حوادث ۱۱ سپتامبر بود و احتمالا او زمینه آموزش ربایندگان در اردوگاه های بن لادن در افغانستان را فراهم کرد. “عبدالمتین – تاتاری” مدیر یک شرکت وابسته به اخوان در هامبورگ بود. فرزند تاتاری به “محمد عطا” و اعضای گروهک هامبورگ بسیار نزدیک بود.

* جنگ حماه و حلب فقط یک مشکل داخلی نبود
احتمالا ۲ نفر از اعضای شاخه اخوان سوریه به ربایندگان در اسپانیا کمک کردند. جزئیات این عملیات خارج از حوصله این کتاب است، ولی نکته مهم این است که با وجود آنکه واشنگتن از اسد متنفر است، باید اعتراف کند که جنگ حماه و حلب برخلاف آنچه که گفته می‌شود، فقط یک مشکل داخلی نبود.
دقیقا همانطور که از گروه اخوان المسلمین در سوریه غافل بودیم، از شاخه این گروه در کویت نیز غافل ماندیم. روش جستجوی ما بی‌فایده بود و ما “خالد شیخ محمد” را نیافتیم. وی یکی از ناشناخته‌ترین اعضای اخوان المسلمین بود و نامش با حملات به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون در ارتباط است.

* شاخه اخوان در کویت و دروازه القاعده
“خالد شیخ محمد” در سال ۱۹۶۵ در کویت به دنیا آمد. وی فرزند دو مهاجر پاکستانی بود. والدین او از بلوچستان پاکستان به کویت مهاجرت کردند، به این امید که از جهش نفتی این کشور سودی ببرند. ولی سرنوشت آنان به منطقه “الفحیحیل” ختم شد. زیرا در کویت با آنان مانند دیگر آسیایی‌های مقیم کشورهای عربی تعامل شد. سرانجام پدرش سرایدار یک مسجد و مادرش هم غسال مردگان شد. یکی از برادران خالد شیخ محمد در سال ۱۹۸۰ و هنگامی که دانشجو بود به اخوان پیوست. خالد شیخ نیز به تبع برادرش عضو اخوان شد. عضویت در اخوان المسلمین در کویت نیز مانند عربستان سعودی با مجازاتهایی همراه است. این درحالی است که این کشور قبلا از اخوان المسلمین حمایت کرده بود. هنگامی که “یاسر عرفات” مجبور شد به دلیل ارتباط با اخوان المسلمین مصر را ترک کند، کویتی ها از او و فلسطینی‌های عضو اخوان المسلمین استقبال کردند. اخوان المسلمین در کویت از دید واشنگتن دور بود. و مانند حماه و ترور سادات آمریکا اخوان کویت را هم مشکلات داخلی در نظر می گرفت و آن را نگران کننده نمی‌دانست. این امر موجب شد که اخوان در کویت به راحتی خود را سازماندهی کند.

در سال ۱۹۸۳ هنگامی که “خالد شیخ محمد” برای تحصیل در دانشکده “شوان” در شهر “مورفریسبورو” در ایالت کارولینای شمالی درخواست ویزا کرد، کسی به این موضوع اهمیتی نداد. او نخستین فردی نبود که از خاورمیانه برای گرفتن مدرک مهندسی به آمریکا می‌آمد، و فکر نمی‌کنم که او قصد داشت برای کار در زمینه نفت به کشورش بازگردد. (همین موضوع نیز در خارطوم اتفاق افتاد و هنگامی که “شیخ ضریر عمر عبدالرحمن” ویزای آمریکا را گرفت، کسی به نام او اهمیتی نمی داد؛ درحالیکه عکس او در صفحات نخست روزنامه‌های دنیا به عنوان کسی که فتوای ترور سادات را صادر کرد، منتشر شد)

خالد شیخ محمد مانند دیگر برادرانش به افغانستان رفت و با “سیاف” افغان همپیمان عربستان سعودی ارتباط برقرار کرد. وی در پیشاور با اسامه بن لادن و همه افراطگرایان دیگر ملاقات کرد و از آنان تروریسم را آموخت. پس از آن با اعتماد به نفس کامل برای ارتکاب جنایت در ۱۱ سپتامبر به آمریکا بازگشت.
البته، افغانها نیازی نداشتند که جنگیدن را بیاموزند. جنگ آژانس اطلاعات مرکزی، فقط تمرینی لجستیکی بود. ما با گروه‌های مسلح در افغانستان ارتباط زیادی نداشتیم، به این معنی که آژانس اطلاعات مرکزی به صورت کورکورانه با افرادی مانند شیخ در ارتباط بود.

* عربستان پناهگاه امن اخوان
هنگامی که عبدالناصر در سال ۱۹۵۴ عرصه را بر اخوان المسلمین تنگ کرد، آنان به عربستان فرار کردند و در آنجا با آغوش‌های باز مواجه شدند. آنان با تفکرات ابن تمیمه آشنا بودند. وهابی‌های افراطی مدتها قبل دانشکده‌های دینی، دانشگاه‌ها و مدارس دینی در عربستان را زیر سلطه خود برده بودند. در اوایل سال ۱۹۶۱ اخوان المسلمین به عربستان نفوذ کرده و ملک سعود را متقاعد کردند تا از دانشگاه اسلامی در شهر مدنیه حمایت مالی کند تا این دانشگاه جایگزین الازهر در قاهره شود.

در تابستان ۱۹۷۱ ملک فیصل سفر هیأتی از اخوان از عربستان سعودی به مصر را فراهم کرد تا با سادات آشتی کند. “سعید رمضان” رئیس این هیأت بود ولی سادات و اخوان نتوانستند به توافق برسند. سپس عربستان دست خود را پس کشید. “محمد حسنین هیکل” مشهورترین روزنامه‌‌نگار مصری به این موضوع در کتاب “پاییز خشم” اشاره کرده است. در اوایل سال ۱۹۷۰ کسی شک نداشت که عربستان به پایگاه و حیاط خلوتی برای اخوان تبدیل شد. می توانید حسن البنا و اخوان المسلمین را هرگونه که می‌خواهید تعریف کنید؛ ولی امروز آنان به عنوان “تروریست” شناخته می شوند. شعارهای “حسن البنا” همان سخنان آخر ربایندگان ۱۱ سپتامبر بود.

* بن لادن و مشارکت وهابی‌ها و اخوان المسلمین
“اسامه بن لادن” بهترین نمونه برای تأثیر درهم آمیخته شدن وهابیت و اخوان المسلمین است. بن لادن دانشجوی دانشگاه ملک عبدالعزیز بود و در آنجا تحت تأثیر دو تن از اخوان المسلمین قرار گرفت: “عبدالله عزام” و “محمد قطب”. عزام یک فلسطینی – اردنی بود که از سوی اخوان المسلمین در الازهر در قاهره به کارگیری شد. پس از مدت کوتاهی با نام “امیر جهاد” شناخته شد. در آن زمان تنها کشوری که می توانست او را بپذیرد عربستان سعودی بود. در این کشور او را به عنوان مدرس دانشگاه به کار گرفتند. عزام و بن لادن در دوران جنگ افغانستان با یکدیگر در پیشاور پاکستان بودند.

“محمد قطب” برادر سید قطب اخوانی بود. سید قطب از افراطی ترین افراد در مصر بود. او از این تفکر حمایت کرد که همه مسیحیان و یهودیان کافر هستند و باید کشته شوند. سید قطب در سال ۱۹۶۶ در مصر اعدام شد ولی تفکرات او ادامه یافت.

* دلیل چشم پوشی آمریکا از وهابی‌ها و اخوان
واشنگتن به دو دلیل از این دو گروه چشم پوشی کرد: نخست اینکه اخوان در جنگ سرد در کنار آمریکا بود و با شوروی می جنگید، و دوم اینکه سعودی‌ها در آن برهه برای ما نفت ذخیره می‌کردند. اخوان بیشتر شبیه به سرطان است؛ در نهادهای میزبان رخنه کرده و ریشه می‌دواند و مدت زیادی طول نمی‌کشد که در کل بدن انتشار یابد.

* همه لوله‌ها از روسیه عبور می‌کند
واشنگتن در آسیای میانه فقط به یک چیز اهمیت می‌داد و آن هم ذخایر عظیم نفت و گاز این منطقه و به ویژه منطقه خلیج فارس است. بیشترین بخش نفت زیر منطقه قزاقستان وجود دارد و گاز نیز زیر اراضی ترکمنستان. حدود ۲۶۰ میلیارد بشکه نفت و مقادیر بسیار زیاد گاز در آمریکای شمالی و حوزه دریای خزر می‌تواند برای مدتها چراغ کارخانه‌های آمریکا را روشن نگه دارد.

تنها مشکل آن است که قزاقستان و ترکمنستان در مناطق کوهستانی اوراسیا و غیر ساحلی قرار دارند. در دوران اتحاد شوروی انرژی آسیا به سوی غرب و روسیه وشرق اروپا از طریق خطوط لوله بسیار پیچیده صادر می شد. این همان مشکل نفت و گاز آسیا است. همه لوله ها از روسیه عبور می کند.
روسها می توانستند برای تحت فشار گذاشتن کشورهای صاحب انرژی، جلوی صادرات را بگیرند. انرژی فقط وقتی ارزش دارد که با روسیه باشی. در غیر این صورت باید آن را زیر زمین به حال خود رها کنی.
پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱، واشنگتن تصمیم گرفت انرژی آسیای میانه را به صورت راهبردی به کار گیرد. اما چرا نباید راهکاری جایگزین برای انتقال این انرژی یافت؟ این کار، اقتصاد کشورهای آسیای میانه را مستقل می‌کند.

* آمریکا در برابر دو قدرت منطقه
به نظر می آید که بازی بزرگ دوباره آغاز شده ولی این بار آمریکا در مقابل دو قدرت منطقه‌ای قرار دارد: روسیه و ایران. طبیعتا شرکتهای نفتی آمریکایی در فهرست انتظار قرار دارند. شیورون و موبیل از بزرگترین سهام داران قراردادهایی بزرگ در قزاقستان منعقد کردند. اموکو نیز چاه بزرگی را در آذربایجان خرید. یونوکال طرحی را برای ایجاد دو خط لوله موازی از طریق افغانستان پایه نهاد.

کسی به اوضاع بی‌ثبات سیاسی منطقه را که پایانی ندارد توجهی ندارد. شیورون، موبیل و اموکو چگونه می‌توانند در دریای خزر به نفت دست یابند و آن را استخراج کنند درحالیکه امن ترین مسیر از طریق روسیه به دریای سیاه و پس از آن انتقال نفت به مدیترانه از طریق نفت‌کش است. البته روسیه تمایل داشت که از شرکتهای نفتی آمریکایی باج بگیرد. آنها در مقابل هر تن نفت ۳ دلار می گرفتند. راه جایگزین نیز از ترکیه بود ولی این خط لوله باید یا از طریق گرجستان عبور می کرد یا ارمنستان.

* عربستان و نفت آسیای میانه
عربستان سعودی نیز در آن زمان امن نبود. سعودی ها گفته اند: حماقت است اگر نفت آسیای میانه را به عنوان جایگزین نفت خاورمیانه دانست. باید بی ثباتی سیاسی را فراموش کرده و به هزینه‌ها نگاه کنیم. هنگامی که هزینه ایجاد دو خط لوله اصلی برای صادرات نفت ۷ میلیون دلار برآورد شد، موضوع دریای خزر به ویژه برای سعودی‌ها کاملا بی‌معنی بود. ولی عربستان سعودی از اهداف دولت آمریکا اطلاعی نداشت. جنگ سرد پایان یافت. در آن زمان چه کسی اهمیت می داد که آسیای میانه از روسیه جدا شده یا خیر؟ پس آمریکا به اندازه کافی در این زمینه سرمایه گذاری کرد تا به رویاهایش دست یابد. آمریکا ده ها میلیارد دلار برای جنگ در خلیج فارس هزینه کرد.

آمریکا اصرار داشت که جنگ برای حفظ وضعیت کنونی ضروری است؛ و این جنگ این اطمینان را به وجود می‌آورد که آل سعود همچنان به عنوان بانک نفت دنیا باقی می ماند. عربستان سعودی به دلیل عصبانیت از آمریکا و نگرانی از پیامدها، بر دریای خزر دست گذاشت. ولیعهد عربستان با کمک سرمایه‌داران این کشور دلتای نفتی را تشکیل داد. البته خشم عربستان از واشنگتن مانع از استفاده از شرکتهای نفتی آمریکایی نشد.

پس از خروج از آژانس اطلاعات مرکزی، متوجه شدم که سازمان اطلاعات عربستان به ریاست ترکی فیصل با شرکت آرژانتینی “پارادایز” برای ساخت خط لوله گاز از ترکمنستان به پاکستان از طریق افغانستان به توافق رسیده است. این قرارداد برای شرکت آرژانتینی بسیار خوب بود، زیرا ترکی بیش از هر عربستانی دیگر روابط خوبی با طالبان داشت و صدها میلیارد ریال سعودی به آنان داد.
طلای سیاه، جنگ عراق، افراطی گری، جنگ داخلی، طمع ورزی‌های روسیه همگی بازی بزرگی بودند که دوباره شروع شده بود. ولی چه کسی در این بازی حضور داشت و چه کسی نه؟ اینبار قواعد این بازی چیست؟ همه اینها مسائلی بود که باید از آنها مطلع می‌شدم. سفر ۴۰ دقیقه ای از “بیشکک” به “اوس” (قرقیزستان) این فرصت را به من داد که درباره همه چیزهایی که می‌خواستم بدانم بیندیشم.
اسلامگرایان افراطی بدون جبهه و یا تصویر در حال حمله بودند. باید به تصوری در خصوص “یولداشیو” سرکرده گروه “جنبش اسلامی ازبکها” دست می یافتم.

در اکتبر ۱۹۹۲ به دلیل جنگ داخلی از تاجیکستان فراخوانده شدم. آژانس اطلاعات مرکزی به من فرمان داد که به واشنگتن برگردم. برای بازگشت باید صبر می‌کردم. همه مهارتهای خودم را برای قانع کردن “مک گیون” رئیس اداره اوراسیای میانه به کار بردم تا اجازه دهد به منطقه آسیای میانه سفری داشته باشم. پس از مدتی به من اجازه داد به سمرقند پایتخت قدیمی ازبکستان بروم. سرزمین حکومت فاتحان، از اسکندر گرفته تا تیمورلنگ.

چند روز قبل از سفر مک گیون برنامه سفر من را امضا کرد و گفت: “در سمرقند فارسی صحبت می کنند؟ .. من هنوز مطمئن نیستم، ولی این موضوع را در تاریخ قرن چهاردهم خواندم البته در شمال نهر آمودریا اوضاع در یک شبانه روز تغییر نمی کند.” خوشبختانه در فرودگاه با راهنما ملاقات کردم. البته او از زبان انگلیس فقط ۶ کلمه می دانست. توانستم با همه اطلاعاتم از زبانهای تاجیکی، روسی و آلمانی با او ارتباط برقرار کنم . مهمترین مسأله این بود که آن راهنما حاضر بود در اوقات فراغتش من را به هرجایی ببرد.

صبح روز بعد به منطقه “نمناگان” رفتیم که با خودرو یک ساعت طول کشد. در آن مکان باید اسلامگرایان افراطی حضور داشته باشند ولی با وجود جستجو حتی یک نفر را نیافتیم. هیچ نوشته‌ای روی دیوارها نبود و با وجود اینکه آن روز جمعه بود هیچ نشانه ای از وجود اسلامگرایان یافته نشد. هنگامیکه از آنجا به سوی “کوکاند” دور می شدیم، متوجه شدم که یک نفر در حال یادداشت پلاک خودروی ما بود.
حدود ۲ ساعت بعد، با “ابراموف” (راهنما) به تنها هتل شهر “کوکاند” رفتیم.

ابراموف به او گفت که یک اتاق می خواهیم ولی فرد ازبکی که در آنجا بود گذرنامه من را خواست و درحالیکه برگه های گذرنامه را زیر و رو می کرد گفت، اجازه سفر به کوکاند را ندارم. مشخص بود که فردی به او اطلاع داده که من به سوی او می آیم، و من مجوز لازم را ندارم. من قانون را نقض کرده بودم. با وجود آنکه ازبکستان در سال ۱۹۹۱ استقلال یافت، هنوز قوانین قدیمی شوروی را دارد، و از افراد برای بازدید از شهرها و مناطق حساس برگه عبور درخواست می‌کنند. ازبکستان در دوران شوروی به خارجی‌ها اعتماد نداشت. آن مرد برای تلفن آنجا را ترک کرد و بعد از دو دقیقه دو فرد مسلح با لباس نظامی و کلاشینکف آمدند. آنها با ابراموف به زبان ازبکی صحبت کردند و من چیزی از صحبت آنها نفهمیدم. پس از آن ابراموف لبخندی زد و با من دست دارد و رفت. دیگر او را ندیدم.

وقتی به اتاقم رفتم آن دو مرد من را همراهی کرده و مقابل در ایستادند. این کار آنان را مسخره یافتم، زیرا من یک مسافر بودم و گذرنامه دیپلماتیک داشتم. خواستم به طبقه پایین بروم تا از ماجرا سر در بیاورم ولی یکی از آن مردها مانع من شد. از آن مرد ازبکی پرسیدم که آیا من در آنجا تحت اقامت اجباری هستم. او هم پاسخ داد که نه و آنها برای حفاظت از من حضور دارند. و اوضاع در آنجا بسیار خطرناک است. او با درخواست من برای قدم زدن در عصر همان روز در کوکاند هم مخالفت کرد.
روز بعد آن ازبکی در اتاقم را زد و گفت: امروز صبح می توانیم از کوکاند دیدن کنیم. یک نفر هم پشت سر او ایستاده بود که چهره اش مانند روس‌ها بود ولی مانند ازبکها لباس پوشیده بود. خودش را معرفی نکرد و من نفهمیدم که کیست. به ان مرد ازبکی پیشنهاد کردم که به جای دیدن از کارخانه نساجی کوکاند من را به مسجد اصلی این شهر ببرد. آن دو با نگاه کردن به یکدیگر این درخواست من را به تمسخر گرفتند.

* هیأت جهانی نجات اسلامی
جلوی مسجد روی زمین نشستم و سعی کردم با یکی از علما صحبت کنم. وقتی به زبان تاجیکی به او سلام کردم، آن مرد تعجب کرد. وی گفت که به زبان تاجیک حرف نمی زند و تمایلی هم ندارد که جلوی آن دو نفر صحبت کند. به زبان روسی گفت: من نمی فهمم. وقتی سعی کردم به زبان عربی صحبت کنم، چهره آن مرد درخشید. از من پرسید که آیا عرب هستم. سعی کردم که از پاسخ دادن به آن سئوال خودداری کنم زیرا اگر حقیقت را به او می‌گفتم ساکت می‌شد.

متوجه شدم که محافظان عصبانی شده و در گوش یکدیگر پچ پچ می کنند. بدون شک آن عالم دینی به زبانی صحبت ‌کرد که آنان نمی‌فهمند. با اشاره به نسخه‌های جدید قرآن که در گوشه‌ای قرار داده شده بود، از او پرسیدم که چه کسی هزینه آنها را پرداخت کرده. او هم یکی از آنها را آورده و گفت، آنها را هیأت جهانی نجات اسلامی هدیه داده است.

هیأت جهانی نجات اسلامی در سال ۱۹۷۸ تأسیس شد. این هیأت به عنوان یک جمعیت خصوصی خیریه معرفی شده است. که در واقع یک مؤسسه دولتی سعودی است که زیر نظر خاندان حاکم قرار دارد. “کامل سلمان” برادر ملک فهد بن عبدالعزیز شخصا با همه هزینه های این هیأت موافقت کرد. عربستان سعودی با تأسیس این هیأت نقش مهمی را در حمایت از جریانهای افراطی ایفا کرد.
هنگامیکه عربستان سعودی در اوایل سال ۱۹۸۰ تصمیم گرفت از عناصر افغان حمایت کند، هیأت نجات اسلامی ثابت کرد که پول نقش انکار ناپذیری دارد.

اگر این هیأت در برخی کشورها قانون را زیر پا ‌گذاشت، یا یکی از کارمندان آن راه خود را گم کرده و به گروه‌های تروریستی پیوست، عربستان سعودی می تواند به راحتی مسئولیت خود را انکار کند، و خاندان حاکم در عربستان بدون هیچ نگرانی خود را تبرئه کند؛ درست همان طور که طی سالها اتفاق افتاد. هیأت جهانی نجات اسلامی از حامیان “عبدالرسول سیاف” است. سیاف در سال ۱۹۸۰ ریاست ائتلاف گروه های مسلح و افراطی را برعهده گرفت. که البته این امر زیاد طول نکشید و گروه های مسلح هر کدام پس از مدتی دوباره مستقل شدند. پس از آن سیاف نام حزب سیاسی جدیدی را تحت عنوان “اتحادیه اسلامی مجاهدان افغانستان” اعلام کرد. سیاف در آن دوران بن لادن و بسیاری از جوانان سعودی را تحت فرماندهی خود قرار داد.

از آن عالم دین پرسیدم که آیا عربستان سعودی آثار ابن تمیمیه را برای او فرستاده است؟ زیرا اگر چنین بود، عربستان فقط در حال تبیلغ دین نیست. آن مرد در پاسخ تأکید کرد که ابن تمیمه را نمی‌شناسد. نسخه‌های هدیه شده قرآن از سوی هیأت نجات اسلامی فقط آغازی است برای یک “جهاد” کامل. آن مرد شاید از ابن تمیمه چیزی نمی‌دانست، ولی من معتقدم که روزی از روزها هیأت جهانی نجات اسلامی برای معرفی ابن تمیمه خواهد آمد. عربستانی‌ها کاملا اطمینان داشتند که خود را مخفی کرده اند. ولی آیا آمریکا خودش را برای آینده آماده می‌کند؟

وقتی به تاشکند رسیدم صبح روز بعد رئیسم را از بازدید از مسجد مطلع کردم و از او پرسیدم که آیا از نقش سعودی‌ها در “فرغانه” (ازبکستان) چیزی می‌داند. او فقط حدود ۶ ماه در ازبکستان بود ولی کاملا خوب زبان روسی را می دانست و به خوبی در این کشور گشت و گذار کرد. وی گفت: من هیچ چیزی نمی دانم. عربستان سعودی هدف ما نیست. و من هم به فرغانه نرفتم. در بیروت و هنگام آشنایی با “زهیر الشاویش” بدون اطلاع “لانگلی” (رئیس) و دستور برای بررسی افراطی‌گری عربستان در آسیای میانه، همین مشکل را داشتم. رئیس آژانس اطلاعت مرکزی حتی در این خصوص فکر هم نمی‌کرد.
لانگلی افزود: می‌توانم از ازبک‌ها بپرسم، ولی می‌دانم که آنان چیزی نمی‌گویند. می‌گویند که این مسأله‌ای داخلی است.

یک هفته در ساختمانهای سفارت تاشکند ماندم. فورا متوجه این موضوع شدم که در آنجا تلاش برای زنده ماندن ذهن همه را مشغول کرده بود. محل سکونت بسیار بد بود و همیشه کمبود بنزین داشتیم. اگر در پایان روز هم اوقات فراغتی به دست می‌آمد، کارکنان مشغول برخی مأموریتهایی بودند که واشنگتن بر عهده آنان نهاده بود؛ وظایفی مانند تشکیل لشکر صلح و یا آموزش استفاده از ماشین های رأی‌گیری به ازبک‌ها. این در حالی بود که در این کشور انتخابات آزاد وجود نداشت. هیچ کس به اهداف و یا کار هیأت جهانی نجات اسلامی و عربستان، و هدف آنان از رسیدن به آسیای میانه فکر نمی کرد.
من برای یادگیری زبان فارسی به سمرقند نرفتم. آژانس اطلاعات مرکزی در ژانویه ۱۹۹۳ دفتر خود را در دوشنبه افتتاح کرد و من به کار خودم بازگشتم، و مدت زیادی طول نکشید که عربستان سعودی خود را نشان داد.

یک گروه شورشی و اسلامگرای تاجیک پس از عبور از افغانستان سر مرزبانان روس را بریده و از مرز گذشتند. نتوانستم دلیل عربستان سعودی از این حمله را بفهمم. عربستان در افغانستان نیرو نداشت البته حداقل نیروی رسمی. بخشی از کشور افغانستان که شورشیان از آن عبور کرده و به روسیه رسیدند زیر نظر عربستان نبود.

* روس‌ها همیشه سعودی ها را مقصر می‌دانند
ولی من اشتباه می کردم. آن شورشیان تحت فرماندهی “رسول سیاف” و “اتحادیه اسلامی” بن لادن بودند. این موضوع باورکردنی نبود. ولی به نظر می آمد که روس‌ها در همه موارد عربستان سعوی را مقصر می دانند. از جنگ در افغانستان تا جنگ قومیتی بین ارمنی و آذربایجانی‌ها در آذربایجان. روس‌ها همچنین سعودی‌ها را به تحریک جدایی طلبان چچنی متهم می‌کنند، کسانی که در سال ۱۹۹۱ اعلام استقلال کردند. عربستان سعودی جنگ افغانستان را پیش برد ولی این بدان معنی نیست که عربستان در آسیای میانه همه کارها را انجام می‌داد. با “بوریس سرگویچ” همکاری کردم و به او وعده دادم که اهداف سیاف را به او نشان دهم؛ و یا اینکه به او بگویم که آیا ریاض در آن حمله دست داشت. او هم گفت که اعتماد زیادی به آژانس اطلاعات مرکزی ندارد.

دو روز بعد بوریس سراغ من آمد و فهرستی از اسامی را به من داد و گفت: خواهی فهمید که این اوباش چه کسانی هستند. آنها عرب هستند و همه آنان با سیاف ارتباط دارند. آنان در حمله مرزی دست داشتند. اسامی را به مقر فرماندهی نفرستادم زیرا فکر نمی‌کردم که با روس‌ها همکاری و هماهنگی صورت گیرد. به جای آن فهرست اسامی را به اسلام آباد فرستادم. در آنجا “بیل” (متن حذف شده) رئیس بود. او به خوبی می‌دانست که من می‌خواستم چه کاری انجام دهم. اگر می‌خواستی درباره افراطی‌ها چیزی بدانی باید به اسلام آباد بروی. پس از آن بیل در پاسخ گفت: نمی‌توانی به بوریس چیزی درباره اعراب بگویی، زیرا ما نماینده ای در اردوگاه سیاف نداریم.

خیلی دشوار بود بفهمیم سیاف، همان کسی که ما ساختیم؛ یکی از ۷ گروه افغان در پیشاور بود که از سوی کمیته هماهنگی ویژه‌ای در شورای امنیت ملی حمایت می‌شد. من باید به یک منبع در این گروه دست می‌یافتم. آشکار بود که برای جاسوسی منبعی را در گروه سیاف و یا حتی کسی را که در جنگ افغانستان حضور داشت، نداریم. این اشتباه بزرگی بود. بوریس این مسأله را نامفهوم دانست. شوروی فقط در صورتی عملیاتی محرمانه را آغاز می‌کند که همه جزئیات آن را بدانند. بنابراین آنها از آلمان شرقی خواستند عملیاتی را در آفریقا یا آمریکای جنوبی آغاز کند. روسها به هیچ وجه به پاکستانی‌ها و سعودی‌ها اعتماد نداشتند.

طی هفته‌های بعد از دیدار با بوریس خودداری کردم. هنگامی که نتوانستم به او در این موضوع کمک کنم، او لبخندی زد و گفت: ببین، به تو گفتم. من اطمینان داشتم که او می دانست سیاف کیست و رؤسای او چه کسانی هستند. می‌دانستم که او عربستان سعودی و بقیه افراطی‌ها در افغانستان را می‌شناسد. حملات به نیروهای روس در مرزهای تاجیکستان ادامه یافت. در سال ۱۹۹۴ از دوشنبه منتقل شدم.

اوضاع بهتر نشد. در سال ۱۹۹۷ “بیل لوورگرین” رئیس اداره اوراسیای میانه که شوروی سابق و اروپای شرقی را پوشش می‌داد، فارغ التحصیلان “گلف استریم” را با خود آورد تا سفری سریع در آسیای میانه و قفقاز داشته باشند. ما هنوز به این جواب نرسیدیم که آیا اسلامگرایان مسلح تهدیدی برای منطقه دریای خزر هستند یا خیر؟ هیچ کس نمی‌توانست سخنی دراینباره بگوید؛ حتی بیشتر مسئولان ارشد که باید در این زمینه اطلاعات داشته باشند. واشنگتن و عربستان سعودی درباره سیاست سکوت توافق نظر دارند.

در آخرین مرحله سفر بازگشت، هنگام صبح برای سفر به لندن از آلماآتا به تفلیس در گرجستان آماده می‌شدیم. در آغاز مشکلی وجود نداشت. ولی پس از آن به ما گفته شد که می‌توانیم برای سوخت گیری یک روز در تلفیس بمانیم و اگر بخواهیم می‌توانیم در این شهر گردش کنیم. ولی بلافاصله پس از فرود هواپیما، فهمیدیم که برنامه اشتباه پیش می‌رود. در آن هنگام نظامیان مسلح خود را به هواپیما رسانده و فریاد زدند که در هواپیما را ببندیم و در آن باقی بمانیم. وضعیت مسخره‌ای بود. مسیر پرواز ما از دره پانکیسی در گرجستان بود. این منطقه یکی از محل‌های استقرار بن لادن بود.

هنگامی که مدارکی را در خصوص جنگ چچن به بوریس دادم، در آن زمان متوجه نشدم که تا چه اندازه حق با او بود و سال ۱۹۹۸ این موضوع را دریافتم. چچنی ها در سال ۱۹۹۱ استقلال خود را از روسیه اعلام کردند ولی تا سال ۱۹۹۴ “بوریس یلتسین” رئیس جمهور وقت روسیه اقدامی برای بازگرداندن این کودک گمراه صورت نداد.